Quantcast
Channel: از مشهد الرضا تا کانادا
Viewing all 128 articles
Browse latest View live

مقایسه کار در دو کمپانی بزرگ کانادا

$
0
0

سلام به روی ماه همه دوستان عزیز.خوبم خدا رو شکر گله ای نیست.تجارب با ارزشی اندوخته ام دراین مدت کار کردن.محض اطلاع شما دوستان من در سوپر استور کار میکنم.اولین و بزرگترین فروشگاه در کانادا که از پوشاک و کفش و مواد خوراکی گرفته تا هر چیز ریز و درشت دیگه ای که فکرش را بکنید میتوانید در آن پیدا کنید . ساعت کار استور برای بازدید کاستومر در این شهری که من هستم از ۶ صبح هست تا ۱۲ شب اما برای بعضی از قسمتها ۲۴ ساعته برای اعضا مثل قسمت نان و شیرینی و...
کار بسیار سخته و با این که من فقط یک کشیر ساده هستم اما خیلی خسته شدم . از این حرفها گذشته میخوام فرهنگ کانادایی و تفاوت دو شغل خودم را بیان کنم.سعی میکنم همه چیز را ریز بیان کنم شاید به درد خیلی ها بخوره. بنابراین ممکن این پست در دو یا سه قسمت به نگارش دربیاد.
فروشگاه اولی که من کار میکنم یکی از موفقترین کمپانی ها در کاناداست که البته خیلی از هموطنان گرامی در اون جا مشغول به کار هستند. نه تنها در شعبه ما بل در سرتاسر کانادا که بالای ۶۰۰ شعبه بی نهایت بزرگ داره. ما در این فروشگاه فقط به فروش و عرضه برندهای خیلی معروف در جهان مشغول هستیم با قیمتی خیلی مناسب و از اون جا که استور ما کلاس خاصی داره معمولا جای بسیار شادیه و آدم از کار کردن در اون جا احساس شادی و شعف میکنه. البته شاید من این طوری باشم چرا که روحیه من در خوش و بش با مردم و دادن انرژی مثبت به اونها و البته گرفتن همون عشق با درصد بالاتره. واسه همینه که تو یک مدت کوتاه  خدا رو شکر خیلی پیشرفت کردم و نمره  بهترین خدمات به مشتری را گرفتم که راجع به اون هم تو همین پست توضیح خواهم داد. ما 4۰ نفر کارمند هستیم از سن ۱۷ سال تا ۷۰ سال.  ۵ تا آقا کلا تو استور ما کار میکنند که اولین پست مهم مال مدیر همین استور هست و دومی  دستیار ایشون هست و سومی مدیر کلید دار کمپانی است و  اون دوتای دیگه مثل من کارمند هستند. خودتون مقایسه کنید از ۴۰ نفر فقط ۵ تا مرد. این یعنی ۳۵ خانوم و این خیلی خوبه. به محض استخدام در این فروشگاه یک کارت تخفیف ۱۰ درصدی به من داده شد (به هر شخصی که در این استور کارمند باشه فرقی نمیکنه مدیر دفتر کل باشه یا یک کارمند کارت تخفیف همون ۱۰٪ هست) که معمولا وقتی خرید میکنم اون ۱۰ ٪ میشه همون پول مالیات که خیلی قیمت برای ما مناسب درمیاد. در قسمت اداری دپارتمان ما سالن غذاخوری داریم و کش آفیس که واقعا نمیدونم معادل فارسیش چی میشه مثلا یک چیزی مثل خرانه پول ها و اسناد ..و دفتر مدیر کل و دفتر دستیارهایش همه در همون طبقه است و همیشه در اتاقشون بازه و با لبخند به همه سلام میکنند و پاسخگوی مشکلات ریز و درشت کارمانشون هستند. معمولا برنامه کار که به اون(schedule) اسکجوآل میگویند برای  سه هفته آینده نوشته شده و روی بورد نصب میشه. به این ترتیب ما برنامه کاریمون تا سه هفته معلومه. این به این دلیله که همه بدونند چطوری برنامه ریزیهاشون رو انجام بدند. به طور مثال اشخاصی که دو شغله یا حتی سه شغله هستند اگر نتوانند در یک تایم خاصی از اون برنامه حظور پیدا کنند فرصت این رو دارند که یا شیفتشون رو با کسی عوض کنند یا به شخص دیگری واگذار کنند. یعنی مثلا از من میپرسند رینا تو واسه ۲۸ می کار نمیکنی و من میخوام شیفتم رو به تو بدم از این ساعت تا اون ساعت.ا گه من قبول کنم میریم بالا و یک برگه رو امضا میکنیم و شیفت میشه مال من. به همین راحتی. نه استرسی روی اونهاست و نه  روی مدیر . بعضی هم صبر میکنند و در همون روز شیفت زنگ میزنند و میگویند که مریض هستند و نمیتوانند بیایندکه در این صورت تیم مدیریت به یک نفر از کسانی که همیشه آماده است زنگ میزنند تا شیفت اون طرف رو کاور کنند. (در صورتی که در سوپر استور این گونه نیست و شما حق کال سیک کردن یا حتی تعویض شیفتتون را با هیچ کس ندارید که این خیلی بده و فشار زیادی رو اعضا هست ) در استور اول من به محض شروع شیفت باید Sign-inبکنید.

از همون روز اول که کار میکنید کمپانی به شما شماره عضویتی میده که کد شماست برای ثبت ورود و خروج . البته اگر شما زودتر از شیفت وارد کمپانی بشید و وارد محل اعضا بشید میتوانید در لانچ روم منتظر بشید و نهایتا موقعی که شیفتتون شروع میشه ورودتون رو ثبت کنید. یعنی اگر ساعت کاری شما ۳ بعد از ظهر شروع میشه و شما ساعت ۲و۳۰ دقیقه وارد شدید نمیتوانید همون جا ساین این کنید. در موقع رفتن هم به همین شکله که البته این شیوه در ایران خودمون و کمپانی های بزرگ سالهاست رایجه. حالا میمونه خود کار که کسانی که این جا کار میکنند معمولا برای چند قسمت آموزش میبینند. که از جمله مهمترین قسمتها در این کمپانی قسمت فیتنینگ روم هست بعد کش و بعد قسمت جواهر. خیلی ها سالهاست دارند کار میکنند و فقط تو کش هستند یا یکی از دو قسمت تعریف شده هر استور. یعنی هر استور از لحاظ بنای فیزیکی به دو پارت زون یک و زون دو تقسیم میشه. و فقط تعداد خیلی محدودی هستند که برای همه جا تریین میبینند. (خدا رو صد هزار مرتبه شکر من یکی از کسانی هستم که برای همه جا آموزش دیدم و این باعث حسادت خیلی ها شده چون با سابقه خیلی بیشتر از من نتوانستند به قسمت جواهرات راه پیدا کنند و این قسمت خیلی برای استور مهمه) پس چون همه باید به عنوان کشیر هم آموزش ببینند تا در وقت لزوم به باقی یاری برسونند از این رو هر کس یک آی دی جدا برای کش داره و البته یک پسورد که فقط خودت میدونی.
مرحله دیگه ساخت برجسب قیمت هست که هر کارمندی باید از آی دی شخصیش استفاده بکنه و در موقع لزوم تیکتهای گم شده را بازسازی بکنه. چون استور خیلی بزرگه و در طول روز ممکنه تعداد زیادی از برچسبهای قیمت گم بشوند با از خود محصول جدا بشوند پس ساختن دوباره اونها یک امر بدیهیه. اما.....مهم این است که خیلی دردسر سازه و اون این که شما برچسبی را بر خلاف قیمت واقعی اسمبل کنید و....این یعنی دزدی و صد در صد عواقب بدی داره. این جا همه چیز با دوربینهای مداربسته کنترل میشه. اون هم به طور ۲۴ ساعته .همه چیز و همه جا. درسرتاسر استور دوربینهایی وجود داره که مطلقا قابل تشخیص نیستند و حتی اگر شخصی دزدی بکنه و از استور بیاد بیرون و فکر کنه کسی نفهمیده فردا صبح در سرتاسر اون شهر عکس و مشخصاتش به همه استورها فکس میشه تا در صورت مشاهده دستگیر بشه و در فروشگاه ما همه چیز از یک قیمتی به بالا سنسور داره. یعنی اگر کسی بخواد چیزی رو بدزده نمیتونه با اون از در فروشگاه بره بیرون چون دم در ورودی آلارمهای هشدار با صدای بلند وجود داره و چنان صدای بلندی داره که همه از سرتاسر مال برمیگردند و به اون جا نگاه میکنند. (البته سیستم سنسور در همه فروشگاهها این جا مرسومه فقط شکل ظاهری و رنگ سنسور هر استور با بقیه متفاوته). نکته بعد ما هر کدوممون لاکر مخصوص به خودمون رو داریم که رمز اون رو فقط مدیر کل میدونه و خود طرف.اون هم به خاطر ایمنیه که اگر موردی پیش اومد اونها بتوانند به لاکر کارمندان در وقت نیاز دسترسی داشته باشند. هر کارمند یک پاکت نامه به اسم خودش رو وال لانچ روم داره که هر ماه چند تا برگه امتحان را در اون میگذارند و اعضا در وقت استراحتشون باید اون امتحانات رو  پاس کنند و  برای هر ماه یک ویدیوی آموزشی وجود داره که باید اون رو ببینیم و تاپیکهای ماه  مطابق با استاندارها رو باید حفظ بکنیم. در خود لانچ روم هم کنار برنامه کار برگه ای وجود داره که سالی یک بار بعد از کریسمس تعویض میشه و اون یک لیست دستی هست که هر کس دلش بخواد میتونه اسمش رو تو اون لیست بنویسه و به این میگویند ولنتیر لیست... مثلا من اسمم نفر دوم در لیست هست و نوشتم من رینا هر روز از صبح تا شب در همه ایام سال و در هر ساعتی آزادم و میتوانم کار کنم. بعضی ها نوشتند من فلانی از این روز تا اون روز از این ساعت تا اون ساعت آزادم. و خیلی ها هم اصلا اسمشون رو ننوشتند. حسن این لیست اینه که همه همیشه به من زنگ میزنند. هم کارمندان و هم مدیران و من در دسترس ترین آدم برای کار در استور هستم.

هر روز صبح سر ساعت 9 در یک قسمت از فروشگاه  هادل برگزار میشه. واقعا معنی هادل به فارسی رو نمیدونم. اما این طوریه که مدیر اون شیفت و هر کسی که در اون ساعت کارش رو شروع میکنه همه در جلوی کیس جواهرات حاضر میشوند و مدیر راجع به تاپیکهای خودش و استاندارها و ....حرف میزنه. اگر دزد جدیدی پیدا کرده باشند عکسش رو به همه نشون میدند تا هر کس اون رو در طول روز دید زنگ بزنه به مدیر و خلاصه همین جوری ما تا حالا چند تا دزد رو گرفتیم. ساعت کار استور ما معمولا از 8 صبح شروع میشه تا 10 شب. البته برای مشتری ما از 9 صبح بار میکنیم تا 9 شب. اما یک ساعت از این طرف و یک ساعت از اون طرف به مرتب کردن استور و.....میگذرد. در هفته 5 روز از 8 صبح تا 10 شب کار میکنیم . شنبه ها از 8 صبح هستیم تا 8 شب و یکشنبه ها و لانگ ویکندها از 10 صبخ تا 7 شب . تا این جا راجع به نکات ریز کار در استور گفتم. فقط مونده دو تا مطلب. اولی گرفتن حقوق در این جاست به این معنی که حقوق ما هر دو هفته یک بار انجام میگیره در دو مرحله. اول یک پاکت نامه است که تمام مشخصات ما + ساعت کار و پولی که بابت مالیات و بیمه و غیره کم شده ریز ذکر شده و در قسمت سمت راست همون نامه حقوق کوپن ۱۰٪ تخفیف هم اد شده. و دوم همون مبلغ ذکر شده در نامه به طور اتومات به حساب شما واریز شده.
مطلب دیگه که هر استور قوانین خودش رو راجع به بیمه داره. در استور ما بالای ۹۰۰ ساعت که کار بکنی شامل تخفیف ۷۵ درصدی بیمه دندان پزشکی و....غیره میشی که خیلی خوبه. البته هر سه ماه یک بار هم استور مبلغی را بابت  تعطیلات به حساب شما واریز میکنه که اون مبلغ به ساعت کار شما و کل ماهتون بستگی داره و درصدی هست. یعنی هر کس بیشتر کار کنه قاعدتا بیشتر میگیره.
آخرین مطلب این پست هم مربوط میشه به این که در این کمپانی ما وقتی مشغول به کار میشی بعد از یک سال مدیر و دستیارانش تو رو در دفتر صدا میزنند و عمل کرد یک ساله تو +تمام تعریف ها یا ایراداتی که در طی اون یک سال را داشتی را با استاندارهای کمپانی قیاس میکنند و از یک نمره مشخص درصدی به تو تعلق میگیره که این باعث میشه طبق همون درصد حقوق تو بالا بره. خدارو بینهایت سپاسگزارم که برای من این اتفاق بعد از ۸ ماه افتاد و من رو صدا کردند و کارنامه کاری من رو محاسبه کردند و گفتند به دلیل رفتار بسیار شایسته و انرژی مثبتی که دارم و اعتماد اونها به من و کامنتهای بسیار خوب و زیادی که از طرف مشتریها به اسم من برای استور ارسال شده من نمره بهترین کاستومر سرویس رو گرفتم و حقوق من زودتر از همه بالا رفت.

......... نمیدونید چه احساس خوبی داره وقتی میرم تو لانچ روم و اسمم رو دیوار میبینم که بین اون همه خبره کار رو دیوار میدرخشه و جزو کسانی هستم که ستاره گرفتم.)............

مابقی مطلب انشالله در پست بعد . ممنون و به امید موفقیت همه عزیزان


2- مقایسه کار در دو کمپانی بزرگ کانادا

$
0
0

سلام به روی ماه دوستان عزیز.از این که مجبور شدم قالب وبم رو عوض کنم خیلی عصبانی هستم.عاشق اون قالب قبلی بودم اما انگار دیگه ساپورت نمیشد .مدتی است که سرکار اولم زمین خوردم و نمیتونم راه برم و خلاصه کلام زمین گیر شدم.غیبتم از این رو طولانی شد چون خیلی کم حوصله هستم این روزها.با عرض پوزش از این همه تاخیر برمیگردم سر موضوع تفاوت کار در کمپانی های مختلف :
در قسمت اول مفصلا راجع به کار اولم توضیح دادم.حالا میرسیم به کار دوم.
کار در سوپر استور.لازمه اول بگم من استعفا دادم و اومدم بیرون چون واقعا کار در این جا مطابق با اصول من نبود و کلا برای من خیلی سنگین بود.همه شماها اگر پستهای من رو دنبال میکنید شرایط استخدام من رو در این کمپانی میدونید.حالا بریم سر وقت ریز مسایل.سوپر استور بزرگترین فروشگاه زنجیره ای کانادایی است که تقریبا همه شعب در سرتاسر خاک کانادا از لحاظ وسعت و شکل به یک شکل هستند.یعنی از یک روش مشخص برای ساختن همه شعب استفاده شده به استثنا میزان کارمند که البته این کاملا بستگی به بزرگی یا کوچکی شهر داره.
در این شعبه ای که من شاغل بودم اونقدر کارمند زیاد بود که فقط برنامه هفتگی کار  در ۳۵ برگه جا میگرفت.در حالی که در کمپانی اول ما فقط یک برگه داریم و برنامه کار تا سه هفته آینده برنامه ریزی میشه.حالا خودتون تفاوت فاحش میزان کار و کسب درآمد و تعداد کارمند رو از رو برگه های هفتگی حدس بزنید...
وقتی در کمپانی اول استخدام شدم از همون روز اول به ما گفتند همه اطلاعات شما کاملا خصوصی است و هیچ کس حتی هد آفیس حق نداره راجع به زندگی خصوصی هیچ کارمندش اطلاعات داشته باشه.هیچ کس...فقط تو برگه اولیه ای که برای استخدام پر میکنید یک سوال چند گزینه ای وجود داره که در اون از شما میپرسه ازدواج کرده اید یا مجرد هستید یا در حالت سپرت به سر میبرید (این مقوله کاملا جای حرف داره که در یک پست مفصل راجع به ازدواج و طلاق و گزینهای مربوط توضیح خواهم داد) شما میتوانید به این سوال جواب ندهید و این تنها سوالی است که جواب دادن به اون اختیاری است.به جز این سوال هرگز کسی حق تفتیش راجع به زندگی خصوصی مذهب و....رو نداره.اما در سوپر استور اولین کار تحقیق از پلیس راجع به شما و بک راند چک شما است.بعد هم اطلاعات کامل از همسر و یا دوست دختر یا دوست پسر شما میخواهند و حتی شماره سین کارت او را هم میخواهند.از نظر من این خیلی کار زشتی است اما خوب قانون کمپانی اینه و نمیشه کاریش کرد.

مورد بعد این که ساعت آشنایی با کار که اورینتیشن گفته میشه در کار اول ۸ ساعت بود با مبلغ ساعتی ۱۵ دلار اما در سوپر استور ۲۴ ساعت بود با ۱۰ دلار و ۵۰ سنت.
در هر دو کمپانی  شما دوبار در ماه حقوق میگیرید که کاملا بستگی به تاریخ استخدام شما دارد یعنی یکی ممکنه ۸ ماه و ۲۲ حقوق بگیره و یکی دیگه اول و پانزدهم ماه.در سوپر استور شما بعد از سه ماه کار کردن شامل بیمه میشوید بالای ۷۰ تا ۸۰ درصد بیمه دندانپزشکی و ....اما در کمپانی اول ۹۰۰ ساعت رو باید پر بکنی.یعنی اگه کسی هفته ای ۱۰ ساعت کار میکنه بیشتر از یک سال طول میکشه که مشمول بیمه بشه اما در سوپر استور بعد از سه ماه. اما در کار اول از اولین پی اس تف یا همه فیش حقوق شما از بیمه ۱۰ درصدی برخوردارید اما در سوپر استور بعد از ۶ ماه مشمول حق تخفیف خواهید شد.
مورد دیگه که خیلی برای من جالب بود و البته صادقانه بگم حس بدی داشت این بود که در کار اول برای ورود و خروج ما فقط ساین این و ساین اوت میکنیم اما در کار دوم از همون اولین جلسه اورینتیشن مثل محکومین باید برید جلوی یک دستگاه و اونها اثر انگشت شما رو به عنوان رمز شناسایی و مهر خروج و ورودتون میگیرند .این خیلی بد بود.من وافعا حس خوبی با این کار نداشتم.البته بماند که خیلی از کسانی که در این سیستم ورود و خروج کار میکنند چون انگشتان دستشون به هر علتی پوست نازکی داشته باشه باید هر ده تا انگشت رو نمونه بده تا یکی از اونها رو دستگاه انتخاب بکنه و البته اثر یک انگشت دیگر را هم برای یکی مثل من که همون اولین انگشتم کار کرد میگیرند که اگر برای اون انگشت در طول مدت کار اتفاقی افتاد یک کمکی وجود داشته باشه....
در کار اول که فراموش کردم توضیح بدم وقتی میخواهید از کمپانی به هر علتی خارج بشوید (منظورم اون زمانی است که شیفت دارید)باید حتما مدیر شرکت یا آسیستانهای او شما رو چک اوت کنند یعنی اگر کیفی همراه داشته باشید یا کتی یا هر بالا پوش یا ساکی مدیر مودبانه یک سرکی تو اون میکشه و به شما اجازه خروج میده اما تو سوپر استور کی به کیه.اونقدر بزرگه که نه کسی کار داره کجا میری کی میری ...البته گاهی اوقات یک نفر جلوی درب مخصوص اعضا ایستاده تا اگر شما چیزی رو به بالا حمل میکنید فیش اون رو ببینه و امضا کنه که شما دیگه با خیال راحت میتوانید به قسمت اعضا وارد شوید.اما جالب تر از اون دستگاهههای شنود در سوپر استور است مخصوصا برای کارمندان جدید که حتما تا مدتی اونها رو محسوس و غیر محسوس کنترل میکنند که دزدی نکنند و یا...
اتاق لانچ روم سوپر استور خیلی بزرگه.اونقدر بزرگ که بیشتر از ۱۰۰ صندلی و ۵ تا میز سرتاسری وجود داره.که بی نهایت عریض و طویل هستند و یک میز بزرگ بیلیارد که هر کس هر موقع دلش خواست بازی کنه.یک تلوزیون خیلی بزرگ هم روی کیبل تنظیم شده و بیشتر از ۴ تا مکروویو و ۲ تا تستر و ۴ تا دستگاه خیلی بزرگ نوشابه و چیپس و قهوه و................... وجود داره.یعنی خودش یک تیم هورتون کامله.اما در کار اولم فقط از هر دستگاه یکی وجود داره الا دستگاههای خرید خوراکی مثل چیپس و نوشابه که دوتاست و البته یک میز ناهار خوری و در مجموع ۱۰ تا صندلی.تفاوت رو خودتون قیاس کنید.
در کار اول پایه حقوق ۱۰ دلار و ۲۵ سنته اما در کار دوم ۱۰ دلار و ۵۰ سنت.در کار اول ممکنه هفته ای ۴ ساعت به تو بدهند ممکنه ۴۰ ساعت اما در سوپر استور بالاترین ساعت برای یک کشیر ۲۴ ساعته که خیلی قدیمی باشی یا کلا فول تایم وقتت آزاد باشه یا پارتی داشته باشی و یا میتونه فقط ۸ ساعت باشه .
تو کار اول با این که یکی از بزرگترینها در کاناداست و تعداد شعب اصلا قابل قیاس با سوپر استور نیست (یعنی خیلی خیلی خیلی بیشتر معروفه و شعبه داره در تمام دهات و استانها و ... کانادا) اما محیط خیلی شیرین تر بهتر و دوستانه تره.اما تو سوپر استور همه بینهایت خشک هستند .طوری باهات رفتار میکنند انگار رباتی و اصلا احساس ندارند.سوپر وایزرها بینهایت بی ادب و خشک و مقرراتی هستند در صورتی که در طول یک شیفت ممکنه تو مجبور باشی چندین بار با اونها تماس بگیری و ازشون کمک بخواهی .در سوپر استور باید تمام کدها رو بدونی یه این یعنی یک چیزی بالغ بر ۱۰۰۰ تا کد.البته لازم نیست حفظشون کنی اما اگر ندونی خودت بیچاره میشی چرا؟
چون در این جا یک سیستمی داره که یا باید خودت کدها رو دونه به دونه در یک دفترچه وارد کنی یا از یک کتابچه راهنما که در کنار دست هر کشیری هست هر چی رو میخوای جستجو کنی یا در نهایت زنگ بزنی به کسانی که در طول روز به اونها پرایس چکر میگن  که طی یک شماره مخصوص به اونها متصل میشوید و اونها کدی رو که میخواید برای شما پیدا میکنند.یک سری از کدها خیلی راحتند و من در طی هفته اول بیشتر از ۲۰۰ تا رو حفظ کردم اما اگر باقی رو حفظ نکنید به مرور ایام خودشون ملکه ذهن شما خواهند شد.


فکر میکنم برای این پست کافی باشه.چون هنوز خیلی چیزهای دیگه مونده و در نهایت در پست بعدی یک سری از کدهای سوپر استور رو برای شما قرار میدم تا اونایی که علاقه مند کار در این جا هستند خودشون رو قبل از اومدن آماده کنند.
برای همه شما روزها و شبهای خوشی رو آرزو میکنم.من رو از دعای خیرتون در تولد امام زمان بی نصیب نگذارید.بهترین ها رو برای تک تک شما خوبان آرزو مندم.در پناه حق

فرهنگ خرید کانادایی

$
0
0

سلام به همه دوستان عزیز. این نوشته با سایر نوشته ها خیلی متفاوته چون هر روز یا دو روز یک بار خواهم آمد و سطری به آن اضافه خواهم کرد.این به دلیل ضیق وقت و البته کم حوصله بودن خودم هست چون زانوی من در آتل است  و دائم باید برم فیزیو تراپی و از این رو که در محل کار این اتفاق برای من افتاده دائم ساعت میگیرم و خلاصه به معنی واقعی کلمه درگیر هستم.

در دو سر فصل قبل راجع به تفاوت محیط کار و سایر امور برای شما به تفضیل سخن گفتم .اما از آنجا که هنوز حرفهای زیادی برای گفتن هست میروم سر اصل مطلب و سخنم را از این جا شروع میکنم که اگر یادتون باشه گفتم از زمانی که کار در سوپر استور رو شروع کردم فهمیدم اونقدر چیزهای جالب و عجیب در این فرهنگ کانادایی وجود داره که ما کلا از وجود آن بیخبریم.نکته اول این که به کسانی که بومی کانادا هستند یعنی همون سرخپوستهای معروف فرست نیشن میگن.حالا این فرست نیشنها در خیلی از جاها مثل سوپر استور یا سیف وی یا....از دادن مالیات معاف هستند.

در کمپانی های که مواد خوراکی و لوازم و مایحتاج ضروری مردم عرضه میشه فرست نیشنها هیچ مالیاتی رو پرداخت نمیکنند.حالا یک جایی مثل سوپر استور که لباس و خلاصه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو داره چه بهتر برای اونها  چون واسه هیچ یک از خریدهاشون مالیات نمیدهند اما در سایر استورها این حق را
ندارند و باید مثل باقیه سهم خودشون رو از مالیات بپردازند.

معافی از پرداخت مالیات برای اونها به این شکل هست که هر نیشنی دارای کارت مخصوصی است که از لحاظ ظاهر شبیه کارتهای پی آر خودمون در کانادا است با این تفاوت که روی اون شماره ملیت و هویت اونها ثبت شده  و هنگامی که اونها خریدی رو انجام میدهند با ارائه این کارت کشیر دکمه های مخصوص کسر 12 درصد مایات رو فشار میده و در نهایت در برگه مخصوصی که برای این امر در کنار دست هر کشیر قرار داره کل معافی مالیاتی از مبلغ کل نوشته میشه تا موقع حساب و کتاب در کش آفیس کارمند مربوطه بدونه چه درصدی از پول کسر شده تا بعدا در مورد مالیات آخر سال کمپانی در دفاتر حساب و کتاب هم ثبت بشه.

مورد بعد این که در سوپر استور  و برخی از فروشگاه های دیگر مثل سیف وی از بدو ورود به سالن باید به بورد روبروی در ورودی نگاه کنید تا بدونید در این هفته چه آیتمهایی روی حراج هستند. حراج
  همون دیل هفتگی است  و مثلا اگر در هفته سوم مارچ شما خریدتون بالای 250 دلار باشه 25 دلار کارت هدیه به رایگان دریافت میکنید یا یک زمینشوی 40 دلاری جایزه میگیرید.برخی هفته ها مبلغ کاهش پیدا میکنه که البته مقدار جایزه  هم  به همون نسبت کمتر میشه.شاید به نظر عجیب بیاد ...250 دلار ؟؟؟

این مبلغ واقعا خیلی کمه.تو اون مدت که من در این استور کار کردم اکثرا قبضها بالای 300 دلار بود حتی گاهی قبض 800 به بالا هم داشتیم.این از این روست که چون هم قیمتها در سوپر استور خیلی ارزانتر از جاهای دیگه هست و هم  تا دلتون بخواد فرست نیشنها از این جا خرید میکنند و من ندیدم قبض نیشنی کمتر از 300 یا 400 باشه تازه اون هم هفتگی.یعنی ماشالله تا میتونند میخورند برای همین این جا چاق ترین و بی کلاس ترین قشر اونها هستند.

 مطلب بعد کوپن ها هستند که در خریدها نقش مهمی را ایفا میکنند.من به شخصه تا حالا هیچ وقت شانس و حوصله این رو نداشتم که بخواهم از کوپن استفاده کنم.اما بالای ۵۰ ٪ رو دیدم که این کار برشون یک عادت هست.حالا قضیه این کوپن چیه ؟
روی همون بورد ورودی معمولا بالای ۵۰ تا ۶۰ تا آیتم هر هفته در حراج هست.مثلا یک کوپن هست  که میگه اگر شما شکلات نستله ۲۵۰ گرمی بخرید روی دومی ۵۰ ٪ تخفیف دارید یا اگر این رنگ مو را بخرید دومی مجانی است.البته این کار کاملا در کانادا طبیعی است که آخر هفته ها بر سر رقابت فروشگاهها بعضا آتش به اموالشون میزنند اما واسه ما ایرونی ها که کلا تا به حال با این مسایل برخورد نداشتیم توجه به چند تا نکته حایز اهمیته.
مطلب بعد کوپن ها هستند که در خریدها نقش مهمی را ایفا میکنند.من به شخصه تا حالا هیچ وقت شانس و حوصله این رو نداشتم که بخواهم از کوپن استفاده کنم.اما بالای ۵۰ ٪ رو دیدم که این کار برشون یک عادت هست.حالا قضیه این کوپن چیه ؟
روی همون بورد ورودی معمولا بالای ۵۰ تا ۶۰ تا آیتم هر هفته در حراج هست.مثلا یک کوپن هست  که میگه اگر شما شکلات نستله ۲۵۰ گرمی بخرید روی دومی ۵۰ ٪ تخفیف دارید یا اگر این رنگ مو را بخرید دومی مجانی است.البته این کار کاملا در کانادا طبیعی است که آخر هفته ها بر سر رقابت فروشگاهها بعضا آتش به اموالشون میزنند اما واسه ما ایرونی ها که کلا تا به حال با این مسایل برخورد نداشتیم توجه به چند تا نکته حایز اهمیته.

اول :

هر وقت در هر کجا میخواهید چیزی را بخرید یادتون باشه روی لیبل اون محصول رو کاملا بخونید.این جا نکات زیادی برای خرید هست از جمله در جاهایی مثل سوپر استور که ارزان هست دو تا قیمت روی اون لیبل وجود داره.که قیمت پایین تر یک لیمت یا حدی داره یعنی نوشته شما اگر دو تا از این محصول بخرید مثلا دونه ای ۵.۹۹ با شما حساب میشه اما برای تعداد بیشتر از دوتا قیمت ۷.۹۹ هست.
یا بر عکس اگر شما یکی بخرید دونه ای ۳.۹۹ هست اما اگر لیمت رو بالا ببرید دونه ای ۲.۴۵ با شما محاسبه خواهد شد.پس این نکته خیلی حایز اهمیت است که درست خواندن روی لیبل ها را یاد بگیریم.
دوم :
مورد دوم تطبیق نمونه کوپن با محصولی است که ما انتخاب میکنیم.مثلا در کوپن اومده اگر ماهی سالمون ۷۵۰ گرمی رو بخرید با مارک فلان با شما این قیمت حساب میشه اما بیشتر از ۱۰ مدل و برند در اوزان مختلف ماهی سالمون داریم !!! پس باید اگر میخواهیم از تخفیف برخوردار بشیم حتما روزنامه یا کوپن را همراه داشته باشیم تا بتوانیم اونا را با هم تطبیق بدیم.
سوم : در سوپر استور هر روز تا ساعت  ۱۲ به هر بچه ای که زیر ده سال باشه اگر با والدینش به قسمت کیک و شیرینی مراجعه کنه یک کاپ کیک بزرگ و خوشمزه رایگان داده میشه ( بمونه که خیلی ها یواشکی یک کیک رو باز میکنند و خودشون با بچشون میخوردند و پوستش رو میندازند دور.....گور پدر کانادایی ها کرده....از خدا خجالت نمیکشن...البته ما به مسلمونی گند زدیم رفته....بماند...............که در تمام استورهای این جا دوربین مدار بسته کار گذاشتند و اگر بخوان مچ کسی رو واسه ۲ دلار بگیرند.......)

شاید زمان در شهرها یا استانهای مختلف فرق بکنه اما در برنچ ما تا ۱۲ این رویداد مجانی بود.پس لطفا آبروی ایرونی ها رو به باد ندید.زشته به خدا...

نکته دیگری که همین جا لازم میدونم بگم اینه که  ما این جا دو نوع تکس پرداخت میکنیم که هر دو روی هم میشه ۱۲ درصد.حالااز اول سال ۲۰۱۳ یکی از این دو نوع تکس (مالیات) رو میتوانید پرداخت نکنید.چگونه؟
میگم براتون.معمولا این جا هر چیز فروشگاه خودش رو داره مثل ایران خودمون.یعنی وسایل و البسه کودکان جداست و مال بزرگترها جدا.وسایل بچه ها تا سن ۱۵ سال شامل فقط پی اس تی میشه و جی اس تی خود به خود از روی مالیاتشون کم میشه.اما شما دلتون میخواد که برای دختر یا پسر زیر ۱۵ سالتون یا برای بچه خاله و عمتون و یا....از البسه بزرگ سالان چیزی انتخاب کنید.در این صورت وقتی برای پرداخت مبلغ وارد کانتر میشوید از کشیر میخواهید که یک فرم حذف مایات به شما بده.
در این فرم مخصوص شما باید اسم کودکی که دارید برای او خرید میکنید و سن او و تمامی مشخصات منزل و پستال کد و تلفن خودتون رو بنویسید و بعد کشیر مشخصات و قیمت اجناس رو در یک پاراگراف مخصوص اضافه میکنه و هر لباس رو جدا گانه - تکس میکنه و در نهایت با اتچ رسید به اون برگه اون برای دولت در آخر سال ارسال میشه.
جالبه بدونید این خودش یک راه تخلف جدیده.چرا؟
چون چینیها که در خساست دست تمام مردم کره زمین رو از رو بستند می آیند و برای خودشون لباس میخرند و اسم بچه هاشون یا یک اسم الکی مینویسند تا از دادن یک پارت از مایات معاف شوند.البته ۹۹٪ نه بیشتر.واقعا یک درصدشون کاملا نرمال و طبیعی هستند که خودشون واسه اونا خیلی زیاده.
تا جایی که من میدونم دولت تمام این برگه ها رو جمع میکنه و فکر کنید اسم خانوم یا آقای چینگ چان چونگ ۴۰ بار در این سال برای کسر مالیات ثبت میشه !!!!!! نمیدونم واقعا براشون عواقلی داره یا نه .اما برای امثال ما که تا حالا لقمه حروم نخوردیم و حواسمون به دو دوتامون هست....همون بهتر که راه راست رو بریم و دروغ نگیم.تو این مملکت راست گویی حرف اول رو میزنه.کانادایی ها اونقدر خوش بین هستند که میگن همه راست میگن تا زمانی که خلافش ثابت بشه یا همه خوب هستند تا زمانی که خلافش ثابت بشه.
من فکر میکنم حداقل دین ما به این جامعه راست گویی و درستکاری باشه.


با عرض پوزش از تاخیر دوروزه.برگردیم سر  فرهنگ خرید کانادایی.امروز میخوام به دونکته خیلی مهم اشاره کنم.

اول:

در خیلی از استورها در این جا قسمتی برای عرضه محصولات به صورت فله وجود داره.یعنی شما خیلی از چیزها مثل حبوبات یا قهوه حتی آرد و شکر و پاستیل و لازانیا و غیره رو میتوانید به صورت فله خریداری کنید. اما چون استورهای این جا از لحاظ وسعت و تنوع محصول قابل مقایسه با جاهای دیگه نیستند از این رو برای این که هیچ اشتباهی پیش نیاد روی درب هر ظرفی که  محصولی از اون رو خریداری میکنید کدی نوشته شده و بالای هر بانچ از این ظروف خودکار و کاغذهای رول شکلی وجود داره که شما خودتون باید کد محصولی رو که انتخاب کردید را یاداشت کنید تا موقعی که کشیر میخواد مبلغ اون رو محاسبه کنه انجام این کار براش راحت باشه.این کد برداری در مورد نان و شیرینی های تازه هم صادقه و حتی دونات ها.

دوم : در تمام استورهای مواد غذایی زمانی که  تاریخ انقضا محصولی نزدیک میشه( نه این که تموم بشه ) اون محصول برچسب 50% تخفیف میخوره .حتی اگر شما محصولی رو به هر دلیلی بخرید و تاریخ اون گذشته باشه که خیلی کم اتفاق می افته باید سریع جنس رو برگردونید و اونها  هر چیزی که انتخاب کنید در ازای این اشتباهشو ن رو مجانی به شما میدهند.حالا نه این که یک چیز خیلی گروون بردارید.مثلا من چند ماه پیش واسه پسرم یک بسته بیکن خریدم و درش رو که باز کردم و نصفش رو سرخ کردم احساس کردم خیلی با کیفیت نیست.روی بسته رو که نگاه کردم دیدم تاریخش دیروز تموم شده بوده.همون جا با رسیدم بسته نصفه رو بردم و گفتم چرا محصول تاریخ گذشته فروختید؟من این رو برای بچم خریدم. اگه اون میخورد و طوریش میشد شما جواب میدادید؟سریعا یک محصولی که 4 دلار از اولی گرون تر و با کیفیت تر بود رو به من دادند و کلی هم عذر خواهی کردند....

این خرید محصولات با برچسب 50 % که باید خیلی زود هم به مصرف برسند خودش کلی جای حرف داره.بعضی وقتها شما میتوانید ماهی یا حتی گوشت  و خلاصه خیلی چیزهایی که قابلیت ماندگاری در فریزر رو دارند با قیمت خیلی پایین پیدا کنید.نکته دیگه مثلا در سوپر استور شهر کنونی من هر روز از 8 صبح تا ساعت 12 خیلی از نانها و شیرینها و کیکها 50% آف میخورند اما در شهر قبلی از ساعت 8 شب به بعد بود.البته سیف وی هم دقیقا از 8 صبح تا 12 ظهر هر روز  همین اقلام را به حراج میزاره.چرا که نه؟

فکر میکنید واقعا این محصولات کم کیفیت یا بد هستند؟ والا خیلی وقتها هیچ تفاوتی با تاریخ روز خودشون ندارند.

این جا خیلی از استورها مثل کاسکو که آمریکایی است  اگر یک چیزی رو نصفش رو هم خورده باشید و بگید دوست نداشتید بعد از چند ماه تعویض میکنند.حالا بحث خود این تعویض و پس دادن کالا کلی حرف و حدیث داره که انشالله در جلسه بعد به اون خواهم پرداخت.


 

(ادامه مطلب برای فردا.به امید موفقیت شما دوستان عزیز)

ازدواج و طلاق به سبک کانادایی

$
0
0

سلام  به همه هم وطنان عزیز در سرتاسر دنیا.این مطلب و هر مطلبی که از قلم من تراوش میکند صد درصد تجربه شخصی و دیده های شخصی من است.من آگاه و عالم به همه چیز نیستم و فقط در حد توان مینویسم.بعضا به دلیل تفاوت فاحش فرهنگی از نوشتن یا بازگو کردن بعضی نکات  سرباز میزنم اما در نهایت امانت دار کلمات خواهم ماند . پس همین جا از همه آقایان عذر میخواهم چرا که قصدم توهین به هیچ کس در هیچ کجا نیست . فقط تفاوتهای فاحش فرهنگی را توضیح میدهم . البته این مبحث نیز مانند مطلب قبل روزانه تکمیل خواهد شد و هر یکی دو روز جند سطر به آن خواهم افزود.

 

مبحث امروز  من که تا به امروز ایمیل های زیادی را راجع به آن دریافت کرده ام مربوط به ازدواج و طلاق در کاناداست.

سالها پیش آن موقع ها که در روسیه زندگی میکردم  خود با چشم خود روزانه ده ها مورد از خیانت و فساد بی حد و مرز ایرانیان را میدیدم .اما همه این خیانتها یک طرفه و از سمت آقایان بود. مهم نبود طرف با زن و بچه آنجا زندگی میکرد یا اهل و عیال را در دیار مادری جا گذاشته بود ... هر چه بود قصه تلخ خیانت بود و بس . ناگفته نماند بودند مردهایی که مرد آمدند و مرد باقی ماندند اما در مورد زنان فقط حماقت بود و بخشش و فراموش کردن. در مورد کشور نازنین خودمان هم که تمام دوستان به حد کافی هم از علوم  اجتماعی آگاهی دارند و هم از بصیرت کافی برای حفظ اسرار مردان و زنان و ....

سالها گذشت و من سر از این جا درآوردم.کانادا....کشور آرزوهای سبز با روبان آبی.جایی که قانون تمام حمایتش اول و دوم و آخر چه در حرف و چه در عمل بر محور بانوان می چرخد.حتی زنان از کودکان هم مهمتر هستند.بارها این قضیه را در اشکال مختلف به چشم دیده ام.اما در نهایت همیشه و به هر نوعی که باشد کودکان و زنان جایگاههای اول را در این جا دارند چه از لحاظ  حمایت دولت چه حمایت اقشار مردم و جه از لحاظ اجتماعی.

معمولا تمام ایرانیهایی که برای کانادا اقدام میکنند خانوادگی می آیند و اتفاقا همین خانواده دار بودند یک مزیت اصلی در آوردن 5 امتیاز در جمع بندی امتیازات اولیه است.این جا دولت به خانواده و حفظ و ثبات آن خیلی اهمیت میدهد . بر خلاف داستنهای موجود تا قبل از آمدنم که بارها شنیده بودم کانادایی ها و آمریکایی ها مردمانی بی عاطفه هستند و لاغیر هیچ کدام صحت ندارد.

این جا همه جا خانواده حرف اول را میزند اما .... تا زمانی که حقوق زن یا حتی مرد  یا کودکی در این بین از بین نرفته باشد.

زیاد شنیده بودم طرف حق زدن بچش رو نداره چون اگه پلیس بفهمه با خوانواده  برخورد تندی میکنه و ...

نه تنها حقیقت دارد بل این منوط به کودک نمیشود به زنان نیز متعلق است.اگر مردی صدای خویش را از حد معمول بالاتر ببرد و در صدایش حتی برای یک همسایه چینی با ترک یا عرب  حالت دوستانه ای وجود نداشته باشد و آنها به پلیس زنگ بزنند و در حین دعوا و یا حتی بعد ار دعوا پلیس برسد آنکس که مواخذه خواهد شد بدون برو و برگرد مرد است.حالا نمیگویم هر که دعوا میکند پلیس بدو بدو می آید و مداخله میکند اما اگر کسی به پلیس زنگ بزند دو دقیقه هم طول نخواهد کشید که سر و کله آنها پیدا خواهد شد.

خوب مسلما از لحظه ورود هر کس به هر زبانی که باشد میتواند به مولتی کالچر شهر خودش مراجعه کند و آنها صدها  بروشور و ده ها کلاس و غیره را برای تازه واردین برگزار میکنند که در آنها شما خواسته یا نا خواسته متوجه حقوق بالای شهروندی خود و بالاتر از آن حقوق انسانی خویش  میشوید.

معمولا اکثر ایرانی هایی که در این جا دیده ام دو دسته هستند .خانواده هایی که از اول با هم در ایران یا هر کجای دیگر زندگی مسالمت آمیز داشته اند و با هم مشکل اساسی ندارند و در واقع شاید اگر بینشان اختلافی هم بوده بر سر خانواده ها و....بوده اما عشق و علاقه بین آنها وجود  داشته و دارد و این مهاجرت باعث میشود نه تنها به هم نزدیک تر شوند بل به خصوصیات ریز هم که تا به حال به خاطر مشکلات فراوان نتوانسته بودند پی ببرند آگاه شوند از این رو زندگی برای این دسته بعد از مهاجرت شیرین تر میشود و انها در همه شرایط در کنار هم خواهند ماند و هم را ساپورت خواهند کرد اما دسته دوم اخانوارهایی هستند  که  در همیشه و همه جا با هم مشکل داشته اند و ریشه اختلافات آنها عمیق تر از خواهر و مادر و....است مسلم بدانید دیر یا زود از هم جدا خواهند شد.

این جا زنانی که تا دیروز مورد ظلم و ستم فرهنگ و سنت و اسیر و دربند بوده اند ناگهان به جای عبور از یک در کوچک از یک دروازه عظیم با نهایت احترام عبور میکنند و می بینند مجبور به تحمل خیلی از مسائل مانند گذشته نیستند دیر یا زود به خود می آیند و داد جدایی سر میدهند.این جا ایران نیست که برای جدا شدن احتیاج به شور و مشورت و دادگاه و اجازه والدین و ...باشد.زن تنها کافی است تصمیم بگیرد.همین....

اگر پول نداشته باشد دولت سر پناه رایگان برایش در نظر میگیرد.البته تا آنجایی که از دو سه نفر از دوستانم شنیدم بیشتر این خانه های امن شبیه هتلهای 5 ستاره است تا شلتر یا خانه امن.

اگر کار نداشته باشد برایش کار جور میکنند یا با توجه به داشتن یا نداشتن کودک برایش ماهیانه ای مقرر میکنند که سوای کوپنها و مایحتاج خوراکیش است.

مشاور و وکیل و ....همه به طور صد در صد رایگان در اختیار زن قرار میگیرد اما این جا برای جدا شدن و اقدام به طلاق رسمی دو مرحله وجود دارد . اول باید زن و مرد خانه خود را جدا کنند و در حالت موقت جدایی یا سپریت قرار بگیرند و طول این زمان باید یک سال باشد.در مرحله دوم پس از سپری شدن یک سال جدایی  میتوانند با گرفتن وکیل مجانی از دادگاه خانواده تقاضای رسمی طلاق کنند.

 حالا جالب است بدانید اصلا مهم نیست شما در چه کشوری و با چه مذهبی ازدواج کرده اید.هر کس برای کانادا اقدام میکند چون با ویزای ازدواج یعنی متاهل وارد خاک کانادا  میشود شامل این قانون طلاق خواهد شد.

پس مهم نیست که شما مسلمانید یا مسیحی اهل کروواسی هستید یا بلاد چین...وقتی در کانادا زندگی میکنید و تابعیت کانادایی میخواهید باید همانند سایرین بر طبق قوانین جاری کشور عمل کنید.

یادم میاد دو سال پیش یک برنامه جامع تلوزیونی از بی بی سی دیدم راجع به طلاق که میگفت در این جا آمار طلاق خارجی ها خیلی بیشتر از خود انگلیسی هاست اما نکته جالب توجه اینه که بیشتر کسانی که در این جا جدا میشوند با این که بعد از مدتی زندگی دیگری تشکیل میدهند اما خانواده ها و اقوامشون از جدایی اونها و حتی ازدواج جدیدشون خبر ندارند.
خود این جا هم من بارها دیدم و شنیدم کسانی که جدا شدند اونم نه یک مدت کوتاه بل سالها اما خانواده های نزدیک حتی پدر و مادرها از این قضیه بیخبر موندند !!!
گفتن یا نگفتن این مطلب یک امر کاملا شخصی است اما این همون ترس از حرف مردمه که خیلی ها با این که زندگی تو جامعه آزاد رو تجربه کردند اما اون ترس از قضاوت چنان در اعماق جانشون ریشه دوانده که ترجیح میدهند دیگران را در عالم بیخبری باقی بگذارند.
نه من و نه هیچ کس دیگه ای در دنیا به غیر از خداوند سبحان در این مقام نیست که بخواهد کسی را به دلایل شخصی مواخذه بکنه اما خیلی برای من جالبه چرا فرهنگ ما باید به گونه ای باشه که ادم از طبیعی ترین حقوق انسانی خودش و احقاق اونها بترسه.تو جامعه من به حرف شوهر گوش نکردن تو صورت خانواده شوهر جواب دادن تو سری خوردن  و دم نزدن و....همه جز فضایل اخلاقی یک زن به حساب میاد اما این جا ....دقیقا ۱۸۰ درجه فرق میکنه.
 تمام کسانی که در کشورهای مختلف زندگی و یا رفت و آمد داشتند بارها شاهد این قضیه بودند که در خیابان مرد یا زنی رومیبینی که به معنی واقعی کلام شایسته و درخوراست اما همسر یا طرف مقابلش نقطه ضد اوست اما چنان روابط مستحکمی بین آنها جاری و ساری است که برای من ایرانی مطلقا غیر قابل درک است. مگر میشه تو خوشگل و پولدار و خانواده دار وتحصیل کرده و .....باشی بعد طرف تو از خیلی از این موارد ذکر شده بی بهره باشه ؟!!!
این جا میشه.
این جا ازدواج ها بر اساس علاقه و عشق مشترک و تفاهم است.این جا ایران نیست تا کسی از کسی خوشش اومد مخصوصا تو روابط نسل جدید تر به رختخواب فکر کنند...این جا یک مدت با هم دوست میشن و کم کم بر اساس علایق مشترک این دوستی رشد میکنه حتی ممکنه دو طرف برای یک مدت زیر یک سقف زندگی کنند و بعد که دیدند کاملا با هم تفاهم دارند با هم ازدواج میکنند.این مسله هیچ ربطی هم به سن و سال نداره.
کانادایی ها معتقد هستند انسانها فقط یک بار این لطف شامل حالشون میشه که زندگی کنند و چون هر آدمی فقط یک بار حق حیات داره پس مسلما حق خوشبختی رو هم داره و این خوشبختی به انتخابهای ادم برمیگرده.اونا اگر با کسی احساس خوشبختی نکنند سریع شریک زندگیشون رو عوض میکنند و هیچ وقت بر خلاف ما ایرونی ها که دو نفر تا از هم جدا میشن کل فک و فامیل میشن دشمن خونی و ....اینا چنان بعد از طلاق با هم رفت و امد دارند و با هم خوش و بش میکنند که هنوز هم بعد از گذشت دو سال برای من جالبه.

(باقی مطلب انشالله برای یکی دو روز آینده)

متاسفانه.........

$
0
0

سلام به همه دوستان عزیز مخصوصا دوستان وبلاگی.با توجه به مشغله های اخیر و گرفتاریهای زیادی که دارم مدتهای مدید شاید بیش از چند ماه که وقت نکردم به وبلاگ هیچ کس حتی یک نگاه کوتاه بندازم.اما متاسفانه الان مدتی است از طرف دوستان وبلاگی با من تماس برقرار میشه که یک نفر با مشخصات من برای بقیه کامنتهای زشت میگذاره و حرفهای نامربوط مینویسه.
بعضی از شما بیش از چند ساله که من رو میشناسید و بعضی از شما چند ماه.اما حتی واسه شناخت یک نفر فقط کافیه یک بار با قلم و ادبیاتش آشنا باشی .همین. چطور منی که در محاورات روزانه ام همیشه مودب و مبادی آداب هستم میتوانم به دوستان دور و نزدیکم حرفهای بد بزنم یا اونها رو از خودم با کلمات زشت برنجونم؟
از همین جا به همه اعلام میکنم نه من مدتهاست برای کسی کامنتی گذاشته ام نه با هیچ کس از هیچ طریقی در ارتباط هستم.این کارها کار آدمهای عقده ای است و من به لطف خدا اونقدر گرفتار و موفق هستم و در یک خانواده اصیل تربیت شدم که احتیاجی ندارم برای ثابت کردن خودم خط روی اعصاب بقیه بندازم.بنابراین خواهش میکنم اگر راجع به من شناخت کافی دارید حرفهای بی ادبانه یک مشت بی ادب رو به حساب من ننویسید.همه شما برای من عزیز هستید و براتون موفقیت آرزو میکنم و برای افکار گمراه و بیمار شفای عاجل می طلبم.آمین




به بهانه دومین سال زندگی در کانادا

$
0
0

سلام به همه دوستان عزیز.چند روز پیش دومین سالگرد ورودمون به کانادا بود اما اونقدر درگیر و گرفتار بودم که نتوانستم حتی چند خطی بنویسم.
امروز به بهانه این دو ساله شدن میخوام از همه چیز و همه جا برای شما بگم.البته هر چی گفتنی داشتم رو قبلا گفتم اما خوب بعضی وقتها تکرار بعضی از نکات خالی از لطف نیست.
قبل از اومدن به این جا همیشه کمی تردید و ترس تو وجودم بود.آخه اخبار همیشه نشون میداد دیونه های مست میان تو خیابون یا مدرسه و...به همه شلیک میکنند یا .... اومدم و دوسال و اندی هم زندگی کردم و به لطف خدا حتی یک مورد هم ندیدم.ترسم اشتباه بود و ناشی از تاثیر اخبار دروغینی که سالها به خوردم داده بودند.میدونید که امسال هم کانادا برای چندمین سال پیاپی امنترین کشور جهان با رشد منفی جرم و جنایت شناخته شد.
دوبار در این دو سال محل سکونتم رو تغییر دادم در دو جای مختلف زندگی کردم و با آدمهای زیادی آشنا شدم.یک سال اول همونطور که اکثر شما میدونید زندگی من با وجود هموطنان عزیزم جهنم بود(البته بعد فهمیدم از این هموطنان شیرین گفتار در همه جای دنیا به وفوور یافت میشه !!!!! ) اما به لطف خدا در شهر جدید زندگی روی زیبای خودش را به ما نشون داد.حالا کارم با هموطنانم در حد یک سلام و علیک هست نه بیشتر.از بس سواری دادم خسته شدم پس کلا من به شخصه برای خودم زندگی میکنم و ترجیح میدم اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم چرا که من عوض شدنی نیستم و هر کس دست کمک دراز کنه باریش میکنم اما بعد که کار اون آدمها با من تموم میشه اول مصیبت ما تازه شروع میشه ...پس کلا بی خیال هموطنان عزیز.....
نگرشهای کلی من نسبت به زندگی عوض شده.قبلا با این که کار میکردم و تدریس اما به نسبت الان کارم هیچ بود از لحاظ کمیت و کیفیت...الان دو برابر گذشته کار میکنم اما به مراتب شادابتر و خوشحال ترم.حتی احساس میکنم توان بدنیم بیشتر شده چون با خودم و نقاط ضعف و قوتم بیشتر آشنا شدم و خودم را در فراز و نشیبهای این راه بیشتر شناختم.به نوعی به خودآگاهی بیشتری نسبت به خودم رسیدم.
مدتهاست که مشکلی برای زانوم به وجود اومده و با این که آتلم رو باز کردم اما هم چنان نمیتونم درست راه برم و می لنگم . اما باز هم خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.
مدتی پیش نکته ای توجه من رو جلب کرد.تو زندگی به هر چیزی بیشتر توجه نشون بدی از همون بیشتر به تو داده خواهد شد . اگر به رنج و اشک و درد و غصه و....فکر کنی سهم تو از زندگی همونها خواهد بود و اگر به شادی و خوشحالی و موفقیت فکر کنی سهم بیشتری از اونها خواهی داشت.
این جا کارگاه عملی خودشناسی و خودباوریه.کانادا بهشت نیست برای خیلی ها .خیلی میشه بهش ایراد گرفت از سیستم پزشکی و....اما یاد گرفتم به همه چیز به دید مثبتری نگاه کنم پس به لطف خدا همه چیز برای من عالی پیش میره.امتحان کنید امروز به سختی و بدبختی فکر کنید از صبح هنوز چشمهاتون رو باز نکرده پشت در خونتون صف کشیدند....حالا به شادی و آرامش و....فکر کنید ...روزتون رو در کمال آسایش سپری خواهید کرد.
مدتی پیش در یوتوب با دکتر آزمندیان آشنا شدم.البته قبلا دو باری به مدت ۵ دقیقه سخنرانیهای ایشون رو شنیده بودم اما بر حسب اتفاق مدتی پیش ایشون رو پیدا کردم.وااااااااااااااااو
ایشون انقلاب عظیم و تحولی شگرف در من ایجاد کرد.هر چند قبلا به تکرار حرفهای ایشون رو در کتابهای مختلف اصول موفقیت خونده بودم و به کار می بستم اما دکتر آزمنیان لحنی شیرین و کلامی دل نشین داره و اونجوری از ته دل حرف میزنه و ماشالله اونقدر انرزی مثبت داره که واقعا انسان را متحول میکنه.توصیه میکنم اگر دلتون میخواد در یوتوب مدیریت دلهای ایشون رو ملاحظه کنید و تفاوت رو در زندگی خودتون ببینید.

باید در زندگی خواست تا رسید.همون طوری که قبلا من در باره تابلوی آرزوها و نحوه عمل کردش در زندگی شخصی خودم گفته بودم خواستن و اندیشیدن به هر چیزی و نا امید نشدن در میانه های راه باعث میشه جاده های موفقیت رو سپری کنید.موفقیت جاده سر راست و بی فراز و نشیب که نیست.پر است از دست انداز و خاکی و مانع.من به نوع خودم که یک آدم کاملا معمولی هستم بارها این جاده رو طی کردم .البته در مسیرهای کوتاه و هدفهای مشخص و گرنه هنوز نمیتوانم بگویم در جاده اصلی زندگی چه گلی به سرم زدم اما خوب تا این جا خوب از پس همه چیز براومدم و امیدوارم بتوانم پر انرزی و امید به این روند ادامه بدم و البته برای تک تک شما هم موفقیت و شادمانی آرزو میکنم.
پس نگرش ما به هر چه که الان داریم خیلی مهمه.خیلی ها رو میشناسم خدای ناسپاسی و غر غر هستند و این جا به نظرشون نه تنها کعبه آمال نیست بلکه شاید از ایران هم بدتر باشه...
اما باور کنید این ادمها اگر تو بهشت هم برند هزار تا ایراد ازش در میارن چون دیدشون به همه چیز منفیه.فقط کافیه خوب بخواهید تا برای شما فراهم بشه.
مثلا یک نمونه که همه ازش ایراد میگیرند سیستم پزشکی کاناداست که خیلی کند هستند و.....
تا حالا کسی به شما گفته در این جا همه چیز به طور مطلق رایگانه؟از ویزیت دکتر گرفته تا ام آر آی تا ایکس ری تا سونگرافی تا بیمارستان و........................تنها چیزی که شما باید بابتش پول پرداخت کنید دارو است که البته اگر کم درآمد باشید فرمی رو پر میکنید و تا مبلغ ۷۵ درصد داروهاتون هم رایگان خواهد شد.
برای سیستم پزشکی در این جا تعریف مشخصی وجود داره.یک جدول هست که تعداد اعضای یک خانواده و درآمد کلشون نوشته شده و شما جزو هر دسته که باشید یعنی پول دار باشید باید در ماه یک مبلغی رو به دولت بدهید.بالاترین نرخ پرداختی برای یک خانواده سه چهاره نفره ۱۲۸ دلاره.....یعنی هیچی...چون شما در ماه و سال بالای خدا تومان درامد دارید اما شمایی که این ۱۲۸ دلار رو پرداخت میکنید با منی که کم درآمد هستم و پرداخت نمیکنم در همه شرایط یک سان هستیم و همه چیزها رو به رایگان در اختیار ما قرار میدهند.اگر با پای خودتون به بیمارستان برید و بستری بشید حتی اگر برای چند ماه نیاز به خدمات درمانی هم داشته باشید و در اونجا بستری بشید تمام داروها و بیمارستان و...............مجانی هستند .اگر با آمبولانس شما رو ببرند ۸۰ دلار از شما دریافت میکنند اما اگر شما امضا بدید!!!!!!!!مدتی پیش من در خیابان به دلیل مسمومیت بیهوش شدم و من رو با آمبولانس به بیمارستان رسوندند اما چون از من امضا نگرفته بودند و من رضایت نداده بودم از من پولی اخذ نکردند حتی اگر درخواست هم میکردند این جا مراکزی وجود داره که شما به اونها مراجعه میکنید و میگید من که راضی نبودم و باقی ماجرا.
خوشحالم...خیلی راضی و خدا رو بینهایت شکر میکنم که به من اجازه داد در بین این همه کشوری که دیدم و زندگی کردم این نقطه دنیا بشه محل سکونت من.از مشکلات با همه بزرگیشون دیگه ترسی به دل راه نمیدم چون در این راه به نحوی به بلوغ رسیدم که دیگه فقط با کمک خدا میتونم راهم را پیدا کنم و راه حلهای مناسب را پیدا کنم.
برای همه شما در همه دنیا شادمانی و موفقیت آرزو میکنم.راستی دوستانی هستند که در ایمیلهای مختلف پیام میگذارند من باهاشون تماس بگیرم یا شماره تماس بدم تا بیشتر با هم آشنا بشیم؟؟؟
شما در دنیای من مجازی هستید و من هم....تمایلی برای ارتباط با هیچ کس رو ندارم.در محیط خانواده ام شاد و راضیم و اجازه نمیدم هیچ کس آرامش ما رو به هم بزنه....اونهایی که از شما در دنیای من حقیقی هستند بسیار خاص هستند و البته خانم اما بسیار نادر...ترجیح میدم به همون مقدار بسنده کنم.بیایید حرمتها رو حفظ کنیم.من یک بانوی ایرانی و مادر یک پسر ۱۵ ساله هستم و برای ارزشهام بی نهایت احترام میگذارم.از هیچ کدوم شما شناختی ندارم و فقط نوشتن من در این جا برای اون دسته از دوستانی است که تصمیم به مهاجرت دارند تا بتوانند بهتر در این راه تصمیم بگیرند.در ضمن من در فردریکتون و نیوبرانزویک زندگی نمیکنم و دیگه هیچ کمکی از دست من برای تازه واردین ساخته نیست.همین جا از حضور همه شما نازنین دوستان عذر خواهی میکنم و برای تک تک شما موفقیت و خوشبختی آرزو میکنم.در پناه حق

در آغوش گرم خدا

$
0
0

سلام به همه شما.مدتی است کارم خیلی زیاد شده و البته خیلی هم حال و حوصله نداشتم.بدجوری دچار افسردگی شده بودم.البته این ربط به زندگی من در کانادا نداره.من هنوز هم عاشق کانادا هستم.عاشق کمیت و کیفیت زندگی در این جا و واقعا خدا رو سپاسگزارم.
خسته بودم چون من هم آدمم.گاهی اهدافم کم رنگ میشه یا یادم میره.خسته میشم و خودمم رو می بازم.اما خدا رو شکر میکنم که تو همه این شرایط آغوش بازش  همیشه مامن دل تنگی ها و شونه های ستبرش جای خوبی برای گریه کردن و خالی شدنه و اون با تموم وجود همیشه و همه جا من رو ساپورت میکنه.
خدا با منه و تنهام نمیزاره.نه  تنها با منه که با همه ماست .تا چند روز پیش حالم خوب نبود مخصوصا که نازنین دردانه من با پدرش رفته این حوالی واسه چند هفته یک گشتی بزنه اما خوب من مرخصی نداشتم و نمیتونستم برم.از این رو موندگار شدم.هم دل تنگ پسرم بودم و هم بعضی چیزها خیلی آزارم میداد.
خلاصه کلام روز و شبهام همش بارونی بود.تا این که یاد سی دی راز افتادم.دفترچه های قدیمی رو پیدا کردم وکلی با خودم خندیدم.خندیدم از ته دل...
میدونید چرا؟تازه یادم اومد هر چیزی رو که از خدا خواسته بودم به لطف بی پایانش به اون رسیده بودم.همیشه قوی تر از این بودم.خیی محکم تر.اما مدتی است اون قدر ظریف شدم که با تلنگری میشکنم.
شروع کردم تو اینترنت در اوقات بیکاری در جستجوی راههکارهای سلامتی و شادی و دست یابی به آرامش.مقالات ایرانی وانگلیسی رو تک تک خوندم.از مقالات انگلیسی اونایی رو که نفهمیدم با گوگل ترجمه کردم.
یاد گرفتم اول باید ببخشم.بارها این کار رو کرده بودم.بارها...اما باز هم با یاداوری خاطرات تلخ گذشته و....دوباره همون احساس بد سرتاسر وجودم رو فرا میگرفت و پر میشدم از نفرت.
یاد گرفتم باید از ته دل ببخشم و رها کنم.یاد گرفتم باید اول شکرگزار باشم.من همیشه و هر لحظه درتمام طول زندگیم خدا رو شکر کردم اما....یاد گرفتم با تک تک سلولهای بدنم شکر گزار باشم.وقت شکر گزاری حالا احساس میکنم یک نور سفید درخشان تمام بدنم رو در برمیگیره و من در اون احاطه میشم.یک نور عشق و تشکر عمیق از خالق مهربانی که هر چه هستم و هر چه دارم از محبت اوست.
از پدر و مادرم شروع کردم.از ته دلم بخشیدمشون.به خاطر سخت گیری هاشون.به خاطر خیلی چیزهایی که بین بعضی از پدر و مادرهاست.حتی با این که سالهاست با پدرم حرف نمیزنم و حتی موقع اومدن به کانادا هم ندیدمش اما براش پیغام فرستادم که دوستش دارم و بخشیدمش از ته دل.
بعد یک دفتر برداشتم و توش خاطرات خوبی رو که داشتم یادداشت کردم.همه همه لحظات خوب زندگیم رو.همیشه فکر میکردم خاطرات بدم بیشتر از خاطرات خوبم هست...اما نه من هم خاطرات خیلی خوبی از زندگی دارم.خاطراتی که با به یاد آوردنش طعم شیرینی اونها قلقلکم میده.خدایا شکرت.
شروع کردم تک تک ادمهایی که خواسته و ناخواسته در زندگیم نقش منفی داشتند رو بخشیدم.برای فرشته های درون همشون نامه نوشتم و برای اونها عشق و آرامش آرزو کردم و رهاشون کردم.
برای بعضی هاشون چند بار نامه نوشتم .بخشیدم و رها کردم.مثل یک بازی شد برام.بعضی وقتها خیلی دردناک بود و بعضی اوقات کم درد تر.اما در عین حال تموم شد.
امروز خالی هستم از کینه.از هیچ کس دل خور نیستم.بند کینه رو که باز کردم انگار رها شدم.خدا رو صدهزار مرتبه شکر الان و در این لحظه به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیستم.
یاد گرفتم من که نمیتونم دنیای اطرافم رو تغییر بدم پس از خودم شروع میکنم و خودم رو تغییر میدم.آرام شدم.هر روز به جای گوش کردن به آهنگ های غمگین موسیقی هایی بی کلامی رو گوش میدم که واسه آرامش نواخته شدند.نواهایی از پیانو یا حتی صدای جنگل با پرنده هایی که در آغاز صبح به استقبال یک زندگی شگفت انگیز میروند .
شروع کردم  از نو زندگیم رو ساختن.یک زندگی جدید میخوام با آرزوهای جدید و آدمهای جدید.دیگه هرگز نمیخوام آدمهای قبلی رو وارد دنیای جدیدم کنم.
از قضاوت هیچ کس نمیترسم چون هر کس روزی قضاوت خواهد شد.دیگه خودم رو درگیر حرف مردم نمیکنم.نظر هیچ کس در هیچ کجای دنیا برام مهم نیست.همین که با سرفرازی میتونم سرم رو جلوی خدا بلند کنم برام کافی است.فقط به او حساب پس میدم و خیلی خوشحالم که حالا خیلی از مرزهای خیالی و حتی نازک هم بین ما برداشته شده.
برای هدفهای ۱۰ سال آینده برنامه ریزی کردم.عکسهاشون رو دوباره تو تابلوی آرزوهام گذاشتم.
هر روز صبح اول از خواب که بلند میشم به عشق اول واخرم خدای مهربان سلام میکنم.هر چند همیشه این کار رو کردم اما الان فرق میکنه...با یک عشق و صمیمیتی این کار رومیکنم که بیا و ببین.حتی قبل از این که از تخت بیام پایین یاد گرفتم هر روز بابت همه نقاط سالم بدنم و خوشبختی هام و عشقم و پسرم تشکر کنم.
به خاطر روزی که با عشق شروع میشه.دقیقا احساس میکنم نقش یک آهنربا رو پیدا کردم که خوبی ها رو جذب میکنه.
نمی خواهم به روزهای گذشته و آدمهایی که زندگیم رو تباه کردند برگردم.حق حیات دارم و خودم راهم رو انتخاب میکنم.برای همه اون آدمها آرزوی شادی و سلامتی و خوشبختی میکنم و از ته ته دلم میخوام خدا زندگی شاد و پر ثمری رو برای اونها رقم بزنه.خدا به اونها هم کمک کنه که به آرزوهای خوبشون برسند با آدمهای جدید آشنا بشن و دنیایی سرتاسر عشق و آرامش رو تجربه کنند.
از خدای مهربانم متشکرم که قدرت تحمل سختی های زیادی رو به من داد.خیلی در این راه زجر کشیدم اما حسابی آبدیده شدم.خدا رو شکر میکنم که هیچ وقت تنهام نگذاشت و همیشه و همه وقت در کنار من و با منه .


یادت باشه دوست عزیز این شرایط میتونه برای شما هم باشه.واسه خیلی از شماها که هنوز درگیر نفرتهای گذشته هستید و این نفرت با یک طناب نامریی خیلی محکم جلوی پیشرفت و موفقیت شما رو میگیره.
به یاد بیارید و گریه کنید.بزارید خالی بشید و بعد ببخشید از ته دلتون.شما هم میتونید.من با شما که فرقی ندارم.همه آدمهای موفق دنیا خواستند و رسیدند.هدفهاتون رو مشخص کنید.آرزوهاتون رو به شکل عکسهای رنگی تو تابلوی آرزوهاتون بجسبونید و هرروز رو با عشق شروع کنید.اگه اشتباهی از طرف خودتون بوده با خدا در میون بزارید و ازش بخواهید شما رو ببخشه و مطمعن باشید که خدا خیلی مهربونه و حتما میبخشه...
با احساس پاک یک کودک از نو متولد شده شروع کنید.زندگی به من و شما لبخند میزنه.با آغوش باز به استقبالش برید .
یادتون باشه خدا مانند مادری مهربان همیشه کنار شما در کمال سکوت ایستاده و با عشق شما رو تماشا میکنه.
موفق باشید و در آغوش گرم خدا در کمال آرامش





سیستم حمل و نقل شهری در کانادا

$
0
0

سلام به همه دوستان عزیز.زندگی در کانادا خدا رو صد هزار مرتبه شکر کما فی سابق میگذرد.اونقدر به این جا عادت کردم که انگار نه انگار روزی روزگاری نه چندان دور از خاک مادریم جدا شدم.البته من از اول هم وابسه به هیچ کس و هیچ کجا نبودم اما بعد از سفرهای متعدد و زندگی در کشورهای مختلف این جا رو خونه خودم میدونم و خدا رو شکر راضیم.نه رضایت اجباری نه...این جا هیچ چیز به اجبار نیست.اون قدر زندگی بر روی برنامه و از روی اصول پیش میره که ادم اتومات کارهاش رو انجام میده و این به دلیل زندگی کم استرس تر و بی دغدغه تر از ایران هست.نه تنها ایران که حتی از آمریکا.این جا چون کشوری است که بر اساس مالیات مالیات دهندگان میچرخه بنابراین بسیار جای امن و راحتی برای زندگی است.

مهم نیست کار بکنی یا نه.چون اگر هم کار نکنی و تن پرورده باشی با شرط اثبات که از روی گردش مالی و حسابهات انجام میشه(فقط از 60 روز پرینت حساب بانکی)یعنی پولی در حساب نداشته باشی و شاغل هم نباشی دولت متناسب با تعداد خانواده و .....بهت کمک میکنه.البته اون جزئیات کمکهاش رو نمیدونم اما هر تازه واردی که وارد خاک کانادا میشه از همون اولین جلسه ای که در مولتی کالجر شهرش میره همه اینها رو براش توضیح میدند.حالا اونایی که از اول مشکل دارند یا بعدا به مشکل برخورد میکنند میتونند با مراجعه به همون مولتی کالچر تمام اطلاعات مورد نیازشون رو بگیرند.

امروز واقعا چیزی که باعث شد بنویسم این بود که سیستم حمل و نقل این جا از دریایی و شهری اونقدر مرتب و مفصل است که من هنوز بعد از مدتها برام جالب توجه مونده.حتما خیلی از شما تجربه سفرهای شهری با اتوبوس در ایران را داشتید و یا با چشم دیدید.از مترو گرفته تا اتوبوس و.....

اما این جا با توجه به تجربه من از دیدن و زندگی کردن در دو استان بسیار مختلف این است که همه جا قوانین نوشته و نانوشته ای وجود داره دال بر این که برای آدمها ارزش میگذارند نه برای اون اتوبوس یا ...

بزارید بیشتر توضیح بدم.این جا وقتی اتوبوسی میخواد بیاد سر ساعت میاد.در کنار هر جایگاه که بسیار ساده است و دور از تشریفات بر روی اون میله ای که تابلوی اتوبوس نصب شده یک شی کروی نصب شده که دوار است و ساعت کار تمامی خطوطی که از اون نقطه خدمات رسانی میکنند رو با شرح 3 ستون مجزا نوشته.ستون اول مربوط به ساعات کار دوشنبه تا جمعه است.ستون دوم مربوط به تعطیلات آخر هفته یعنی یک شنبه ها و یک شنبه هاست و ستون سوم مربوط به تعطیلات یا لانگ ویکندهاست.بر روی هر تابلو یک شماره بزرگ 5 رقمی با رنگ زرد نوشته شده که شما در زمانی که به اون ایستگاه اتوبوس مراجعه می کنید می توانید به شماره 33333 اون شماره رو مسیج کنید و در عرض کمتر از پنج ثانیه تمام اطلاعات اتوبوس هایی که تا پایان کار اداری اون روز در اون مسیر تردد میکنند رو برای شما ارسال میکنند.

البته در نیوبرانزویک چون کوچک بود و جمعیت کم بود از این خبرا نبود و خودت باید اتومات میدونستی کی اتوبوس میاد یا میره.البته در داخل اتوبوس ها بروشورهای ساعت تردد وجود داشت و همینطور در ابتدا و انتهای هر جایگاه یک نقشه بزرگ بود.همین.اما این جا....

جایگاههای اتوبوس بسیار ساده هستند و فقط در سمت راست اونها همیشه یک تصویر رنگی بزرگ که میتونه هر چیزی باشه البته بیشتر این تابلوها جنبه آموزشی دارند یعنی کمک به خانواده ها یا کمتر بیرون آوردن ماشین در طول روز یا کمک به گرسنگان....ولی همیشه فقط سمت راست هر باجه ای یک تصیر روشن هست و سمت چپ یک شیشه خالی و معمولی است...میدانید چرا؟

این بدین دلیل است که شب هنگام که مسافری در داخل جایگاه نشسته و حواسش نیست که الان اتوبوس میرسه یا حتی حواس راننده اتوبوس نیست که مسافری در جایگاه در انتظار هست تصویر مسافر مانند سایه ای بزرگ بر عکس سمت راست متمایل میشه و راننده از مسافت خیلی دور قابلیت تشخص این رو داره که مسافری منتظر اوست.در این صورت هیچ کدام شانسشان را برای از داست دادن مسافر یا باس از دست نمیدهند.

خیلی جالبه مگر نه؟در داخل اتوبوس هم معمولا سیم کشی زرد رنگی وجود داره + دکمه های قرمز رنگ برای مشیدت یا فشار دادن که به راننده هشدار میده در ایسنگاه بعدی کسی قصد خروج دارد.مهمترین نکته در مورد اتوبوس ها اینه که مسافرها فقط به یک تعداد معین میتونند سوار بشن یعنی اونها ظرفیت مشخص دارند و بیشتر از ظرفیت حق سوار کردن ندارن.حالا فکر کنید میخواهید سوار باس بشید و دوتا خانوم با کالسکه و یک آقا با ویلچر یا واکر در صف هستند!!!

ابتدا همه مسافران که در جلوی اتوبوس هستند یا باید بروند در قسمت عقب و اگر صندلی خالی نباشه باید پیاده بشوند بعد راننده سطح اتوبوس را با میاره پایین و هم سطح جایگاه سوار کردن مسافرها میکنه سپس اگر کسی ویلچر داشته باشه یک صفحه بزرگ مثل یک جاده اضافی از کف اتوبوس بلند میشه و کف جایگاه سوار کردن مسافر میخوابد و مرد یا زن دارای ویلچر وارد اتوبوس میشه اما همچنان باید همه مسافرها منتظر باشند چون ویلچری ها یک جایگاه مخصوص پشت سر راننده دارند که براشون در نظر گرفته شده و یم سری پهن هم داره که طرف بتونه موقع حرکت باس سرش رو تکیه بده و البته باید شخص ویلچری حتما پس از استقرار چرخهای ویلچرش رو قفل بکنه و اگر همراه نداشته باشه خود راننده شخصا در تمام طول این مدت که گاهی شاید 5 دقیقه هم طول بکشه در خدمت مسافر هست و کمکش میکنه.سپس نوبت به خانومهای کالسکه دارمیشه که دقیقا عین همین براشون تکرا میشه البته اون صفحه اضافی رو راننده باز نمیکنه اما همه مسافرهای جلو باید صندلی ها رو ترک و خالی بکند برای بچه دارها و مادر وقتی کالسکه رو قفل کرد حالا باقی میتونند سوار بشوند.در قسمت جلوی هر اتوبوس تابلوهایی نصب شده که هشدار میده صندلی ها و کلا قسمت جلو در اختیار افراد بیمار معلول و مسن و افراد بجه دار است.و همه خودشون اتومات میدونند اگه کسی مست باشه یا بجه دار یا...باید سریع برند قسمت عقب باس.مهم نیست چند بار در روز سوار اتوبوس میشید یا در چه مسیرهایی اما هر روز و هر لحظه به طور اتومات در هر نقطه شهر این رو میبیند.این کار یک فرهنگ در مردم هست و اگر غیر از اون باشه مسافرها میتوانند به راحتی شماره اتوبوس و ساعت رو به اتوبوس رانی اعلام کنند و در نتیجه راننده توبیخ و حتی اخراج میشه!!!

در مورد مترو هم شما هرگر شخصی را نمی بینید که بلیطها رو چک بکنه.من فقط یکی دو مورد دیدم که پلیس به مردم گیر داده بود و داشت اونها رو جریمه میکرد.البته بماند که قیمت جریمه ها برای بار اول 500 دلار و بار دوم 2500 دلار هست و هیج راه فراری هم وجود نداره.

یک مورد هم سه ماه پیش برای خودم پیش اومد.اون موقع که پای من هنوز تو آتل بود.میخواستم سوار سی باس بشم اما چون نمیتونستم از یک حدی تندتر راه برم برای همین به ساعت دیجیتال که نگاه کردم دیدم فقط 30 ثانیه وقت دارم که برسم که عملا غیر ممکن بود اما تو همون موقع دوتا از مامورین ورودی تا من رو دیدند با گوشی با کاپیتان تماس گرفتند و به من کمک کردند تا سوار بشم و بعد از این که روی صندلی مستقر شدم درها بسته شد و سی باس راه افتاد و این در حالی بود که این کار 5 دقیقه وقت اونها رو گرفت در حالیکه تمام حرکات سی باس زمان بندی شده و تعریف شده است ولی اونا به خاطر من از برنامه شون عقب افتادند.حالا مهم نبود که این من هستم یا هر کس دیگه .مهم این است که هر کس احتیاج به کمک داشته باشه با احترام بهش کمک میشه.

حتی در مسیرهای ورودی و خروجی مترو و سی باس اتوبوسهای مخصوصی قرار داره که ادمهایی دارای ناتوانی جسمی را با افراد قوی بنیه و متخصص یاری میکنند برای سوار و پیاده شدن.

این جا کاناداست.راننده اتوبوس و کاپتان کشتی و دکتر و استاد دانشگاه همه از یک زاویه دیده میشن.کسی به دیگری ارجحیت نداره .نه رنگ پوست مهمه نه دین نه هیچ چیز دیگه.این جاست که به معنی واقعی مفهوم انسانیت رو درک میکنی.واسه همینه میگم کانادا بهترین جای دنیا برای زندگی است.در پناه حق

 

 


تاسوعا و عاشورا در کانادا

$
0
0

دلم ایرانی است.قلبم کاملا مسلمان.خون در رگهایم هنوز هم به خاطر حسین میجوشد.کاری ندارم دیگران چطوری فکر میکنند یا چی میگن.من هنوز عاشق حسین و عاشورام.

شاید خیلی از شماها منظور من رو بفهمید.همونهایی که مثل من هجرت کردید.همونهایی که در کشورهایی زندگی میکنید که آزادی مذهب و سایر آزادیها توش موج میزنه.خیلی از شماها میفهمید چی میگم.کم نیستند ادمهایی که بعد از اومدن بلافاصله مذهبشون رو عوض کردند یا کلا بیخیالش شدند.من به هیچ عقیده و هیچ کس در هیچ کجا کار ندارم.هر کس صلاح مملکت خویش رو بهتر میدونه.اما من همچنان ایرانی و هم چنان مسلمانم.

این جا هم مسجد هست و هم کلیسا و هم.....اما من اهل کلیسا رفتن نیستم.روسیه هم نبودم.اهل مسجد هم نیستم اما وقتی دلم می گیره و دنبال جایی میگردم گه حضور خدا رو توش احساس کنم این مسجده که حالم رو دگرگون میکنه.تو ایران حتی یک بار مسجد نرفتم اما تو غربت شرایط آدم فرق میکنه.تنهایی.دنبال یک آشنا.یک محرم....

دلم هنوز در عشق حسین پرپر میزنه.هنوز هم با شنیدن نوای دلسوز مداح اشگهام به پهنای صورتم جاری میشه.اونقدر تحصیلات و شعور دارم که درد حسین رو بی آبی ندونم.اما ایثارش عشقش محبتش من رو داغون میکنه.

خیلی ها نیومده همه گذشته هاشون رو فراموش میکنند اما خیلی ها همونی که بودند میمونند اما بعضی ها هم رشد میکنند.رشد عقلی.رشد فکری.مهم نیست کی چی میگه.مهم این که آدم کاری رو بکنه که دلش راضی میشه.

پریشب از سر کار رفتم مسجد.دلم داشت پر میزد اما دقیقا دم در مسجد که رسیدم پسرم زنگ زد مامان من پشت در موندم.خدا میدونه چقدر دلم شکست.اما چاره ای نبود.من رو نطلبیده بودند.پس برگشتم.اما دیشب از سر کار سریع رفتم خونه و واسه جوجه غذا درست کردم و دویدم مسجد.همه کارها رو کردم که وسط راه معطل برنگردم.جاتون خالی.شب تاسوعا.مداح و ....مثل ایران که نیست.چند تا اقای دکتر و ...غیره هستند که میان ریشه اسلام رو می شکافند و به تاسوعا و مذاهب دینی عقلانی نگاه میکنند و....اما واسه اشک ریختن که لازم به صوت حاچ اصغر و کربلایی اکبر نیست.اشگها خودشون سرازیر میشن و حلقه اتصال به اونجا که باید وصل میشه.

همه هستند. قلقله است مسجد از هیاهوی صدها نفر.چادری نداریم.همه با بلوز وشلوار سیاه نشستند.روسری خود من صورتیه.همین یک یادگار ایران برام مونده.خیلی ها آرایش دارند خیلی ها نه.مردها هم همون سبک و سیاق ایرانی.همه جا شلوغه.بخار چای داغ و شیر و خرما و حلوا هم هست.شام هم هست.همه چی هست.اما یک چیز خیلی بیشتر از هر چیز دیگه ای رخ افشانی میکنه.این جا هر کی هر کیه.یعنی کسی واسه مقام و نشون دادن پول و منالش نمیاد.هر کی میاد واسه دل خودش میاد.همه رو یک ریسمان به هم وصل کرده.عشق به حسین.بدون زور ...با میل شدید در غربت غریب.جایی که همه خوابند اما هنوز کسایی هستند که در زرق و برق این بهشت اعتقاداتشون رو فراموش نکردند.خوشحالم هم چنان ایرانیم و مسلمان.خدایا اون وقتهایی که دلم لرزیده و اشکهام برای تو روی گونه هام غلطیده برای همه عشق و سلامتی و شادمانی و تندرستی آرزو کردم.شاید یکی هم جایی دلش لرزیده باشه و برای من هم دعا کرده باشه....شاید

التماس دعا

شهر غرق نور

$
0
0

دور و برم پر از همهمه و شلوغی است.دنیا یک رنگ دیگه به خودش گرفته.کافیه اگه دلت تو خونه گرفته یا بیکاری بیای بیرون.هر کجا میخواد باشه.میخواد مال باشه یا استور همه جا بوی کریسمس میاد.موسیقی های کریسمسی از هفته پیش رو ایر هستند.همه جا درخت کاج و تزئینات اون به چشم میخوره.مردم در تکاپوی تهیه کادوهاشون هستند.همه بدو بدو دارند.اینو قبلا تو یک سمینار شنیده بودم که مردم در کریسمس بین 800 تا 1000 دلار به طور متوسط خرج هدیه دادن میکنند.باور نمیکنید اما واقعا همین طوره.همه به آشناها و دوستانشون کادو و حداقلش یک کارت تبریک میدن.حالا هر چه درجه صمیمیت و دوستی بیشتر باشه کادو هم چشم گیر تره.بچه ها معمولا کریسمس لیست دارند که چیزهایی رو که آرزوی داشتنشون رو دارند تو اون مینویسند.خوب متعاقبا پدر و مادر هر شخص نزدیک دیگه ای گوشه ای از این لیست رو میگیره و این جوریه که بچه ها همیشه مودب و حرف گوش هستند (((:

دنیا این روزها خیلی قشنگه.همه به هم کمک میکند.البته من عاشق این اخلاق و فرهنگ کانادایی کمک کردنم که اصلا در کریسمس خلاصه نمیشه.این جا کمک کردن به صندوق جهانی غذا و سیاه پوستان و سرطانی ها و ...........هر روز گرمه.محاله در هیچ روزی از سال کمکهای مالی یا غذایی کسی در این جا دیده نشه.این جا تو هر مال یک فود بانک هست که هر کس هر چیزی خودش میخره چندتایی هم برای فود بانک میخره و بدون نمایش میره میزاره تو اون.حالا یک وقتهایی هست که خیلی از آدمهایی که توانایی مالی ضعیف تری دارند  خودشون میرن مایحتاجشون رو از این بانک انتخاب میکنند.

دولت و ارگانهای خصوصی هم برای تشویق مردم برای کمک در ازای کمکهای مادی و غیر مادی اونها به مردم کلی پوینت مجانی برای دیدن فیلمهای مجانی میده یا بلیط سفرهای سه روزه و....خلاصه تشویق ها واقعی و وسوسه انگیزند.هر چند که من خودم بارها دیدم خیلی ها با این که خودشون هم وضع کاملا متوسطی دارند اما هرگز از کمک مضایقه نمیکنند بدون چشم داشت برخورداری از هیچ پوینت و جایزه ای.

زندگی زیباست.همه در تکاپو.شهر غرق نور و آسمان از این همه اتحاد و انسجام اون قدر به وجد اومده که اشگهایش لحظه ای بند نمیاد.زیر بارون قدم میزنم.چتر دارم اما گاهی سرم رو از زیرش میارم بیرون و به اسمون نگاهی میندازم و میگم خدایا شکرت.خدایا دست من رو گرفتی دست دوستامم بگیر.آمین

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ...

$
0
0

اول  از همه سلام به همه شما خوبان و یاران صمیمی.از دیدن این همه کامنت عمومی و خصوصی شرمنده شدم به خدا.بیشتر از یک ساعت و نیمه فقط دارم ایمیل و کامنت جواب میدم.سال نو میلادی رو به همه خوانندگان خاموش و فعالم تبریک میگم و از همین جا عذر خواهی میکنم اگر دیر جواب میدم یا کم رنگم.

دوم از همه صداقت شرط اوله رفاقته.من هم که از اول خاکی و ندار.هر چی داشتم رو همیشه رو کردم فقط این قدر نپرسید کدوم شهری؟والا دوست ندارم بگم.اون هم علت داره.که به زمان خودش اگر عمری باقی بود خواهم گفت/ولی زمانش الان نیست.

خوب بریم سر اصل مطلب.اول از همه پیش داوری ها و پس داوریهاتون رو بزارید کنار.امروز میخوام بعد مدتها حقیقتی رو در مورد خودم و زندگیم بگم که تو یک سال و اندی گذشته نگفته بودم.مخفی نکرده بودم اما دوست نداشتم عیان باشه.این رو هم مخصوصا میگم چون برای شماهایی که پیگیر اخبار مهاجران هستید و میخواهید خوب و بد همه چیز رو بدونید و سر درآوردن از زندگی خصوصی دیگران براتون یک جور طیب خاطره امشب سر با آرامش بر بالین بگذارید.

البته همون پارسال قصد گفتن داشتم اما رفتار و گفتار ناپسند خیلی ها مانع از گفتار ما شد.......................

یک سال و خورده ای پیش من و همسرم از هم جدا شدیم.این که چرا جدا شدیم و......کاملا خصوصی است و نه من در موردش توضیح خواهم داد و نه دوست دارم چیزی در موردش بشنوم.این که چرا امروز مطرحش میکنم دلیلش این که باید همه دو روی یک سکه رو ببینند.فکر نکنند این جا هم مثل ایرانه و تمام حق و حقوق مطلق آقایون هست.این جا این گونه نیست.من به همسر سابقم خیلی احترام میگذارم.ایشون پدر فرزند من هستند و پسر عمه و دایی و...اما میخوام از این به بعد بدونید که اگر مدتهاست حرفی از ایشون زده نمیشه دلیلش اینه.البته گاهی از حضور ایشون در جاهایی یاد کردم اما خوب صادقانش این که جدا شدیم و هر دو خیلی راضی هستیم.

بماند که دوستان نزدیک و بچه های وبلاگی خبر داشتند و حامی من در همه ایام بودند.خلاصه جونم براتون بگه از این به بعد حرفهای من حرفهای زنی تنهاست که خودش تو کشور غریب گلیمش رو از آب درمیاره و سرش با پسر دلبندش گرمه.همه دلخوشیش خداست و اون آقازاده که ماشالله مردی شده برای خودش با یک سر و گردن بلندتر از من.

تو 6 ماهه گذشته دو تا اتفاق بد داشتم.یکی پام بود که مدتها تو آتل بود و باید با اون وضعی کار میکردم و تا پام خوب شد دستم آسیب دیده و نمیتونم واسه جند هفته تکونش بدم.البته این به خاطر دوندگی و فعالیت زیاد.برای منی که همیشه کارهام پشت میزی بوده و تدریس و مدیریت و ....حالا انجام کارهای فیزیکی با این جثه ظریف خوب نتیجتا این میشه که هر روز عضوی نقص پیدا میکنه.اما مطمنا تا یک مدت دیگه پیچ و مهره های من هم سفت میشه و عادت میکنم.

جونم براتون بگه امسال خیلی سال شلوغی بود از لحاظ کاری.همش بدو بدو.مردم امسال طبق آمار سه هفته زودتر از سالهای قبل خریدهای کریسمس رو شروع کرده بودند و مخصوصا این یک ماه آخر بعضا حتی برای برنچ ما که توی یک ماله و لوکال هم حساب میشه ساعتها و بدون توقف لاین اپ بود و حتی یک روز با این که من شیفتم به خاطر دستم توی جواهری بود اما حتی وقت نکردم ناهار بخورم و تایمم رو از دست دادم...حالا شما حساب کنید این ملت چه طوری خرید میکردند.از این طرف تا کریسمس تموم شد و سال نو هم گذشت حالا خیلی ها می آیند جنسهاشون را پس میدن یا تعویض میکنند که این خودش خیلی زمانبر و وقت گیره.

امسال سرما در همه دنیا بی داد میکنه.مخصوصا در تورنتو که فامیل و دوستان زندگی میکنند .البته همین الان تصاویر برف بسیار زیبا و سنگین شیراز رو هم دیدم که خداییش شوکه شدم.دلم خیلی برای اون برفها و تعطیلی مدرسه بچه ها تنگ شده.حالا ما هم که تعطیل نبودیم اما وقتی مدرسه اونا تعطیل بود چه ارامشی داشتیم.واقعا یادش به خیر.

آه راستی یاد رفت بگم چند شب پیش شب وفات پیغمبر رفتم از سر کار مسجد.یعنی برنامه ریزی کرده بودم از سر کار برم.پس روسریم و تو کیفم گذاشته بودم و بعد از کار با اتوبوس مستقیم رفتم مسجد.بارونم میومد مثل سیل.سرمای هوا که منفی 15.حالا تو اون بارون بدون چتر رسیدم تو کوچه مسجد میبینم وااااااااااا یک عالمه ماشین پلیس و آتش نشانی و خبرنگار و ............... منم که خسته بودم  سرم تو کار خودم راهم رو کشیدم برم مسجد که ناگهان دیدم یک پلیس اومد جلوم رو گرفت و گفت حق ندارم برم مسجد؟گفتم آخه چرا؟گفت یک نفر زنگ زده و گفته تو مسجد بمب گذاشتم و ظرف دو سه روز آینده منفجرش میکنم.من رو میگی دهنم وامونده بود یعنی چی؟خلاصه از اونجایی که پریزیدنت مسجد اونجا بود و.....از من خواست برم تو ماشینش بشینم حداقل از شکل یک موش آب کشیده بیام بیرون.من هم قبول کردم و رفتم.یک دو ساعتی هم نشستم و درست عین این که وسط فیلم برداری این فیلمهای هالیوودی باشم همه امور رو از نزدیک دیدم.گشت ویزه کلی سگ اورده بودند که بتونند بمب ها رو پیدا کنند از اون طرف چون میدونستند سگ نمیتونه وارد مسجد بشه تمام فرشها رو جمع کرده بودند که پای سگها رو فرش نره.متخصص بمب آرده بودند و اووووووووخلاصه جونم براتن بگه تو همون نیم ساعت اول باجه تلفن و شخص بمب گذار را یافتند.اینا همه اطلاعات دسته اوله چون خودم دقیقا در وسط عملیات گیر کرده بودم.از طرفی اون اقای پرزیدنت در ماشینش رو برای من باز گذاشته و به من اعتماد کرده و دو ساعت با مامورها تو مسجد بود.من هم که نمیتونستم در امانت خیانت کنم.هر چی پلیسا گفتند برو ما مواظب ماشین هستیم گفتم نمیشه.در ماشین رو برای من باز کرده باید ماشین رو به خودش تحویل بدم.خلاصه این که مراسم عزاداری برگزار نشد اما یک چیز من رو تجت تاثیر قرار داد.یکی از پلیسها که یک جوون حتی کوچکتر از سن خودم بود اومد جلو و عذر خواهی کرد و گفت من برای چی اومدم مسجد.من هم که زبانم در حدی نیست که بخوام قصه رحلت پیغمبر رو با آب و تاب براش تفسیر کنم گفتم سالگرد درگذشت پیامبر ماست که خیلی روز مهمی است برای ما مسلمانها و من از سر کار اومدم که بیام دعا کنم و...خدا شاهد این قدر تحت تاثیر رفتار این جوون قرار گرفتم که نگو.همش میگفت من و پلیس...از شما به خاطر برهم خوردن مراسم روحانیتون عذر میخوام ..حالا میگم شما چرا عذر خواهی میکنی این که تقصیر شما نیست رئیسش اومده جلو میگه این جا برقراری نظم و امنیت بر عهده ماست.هر کس هر چه قدر هم با کسی دشمن باشه حق نداره مراسم مذهبی اونا را به خاک و خون بکشه.مهم نیست مسیحی باشه یا مسلمون ما وظیفمون آرامش تک تک مردم این شهره.

چیزی نداشتم بگم در جوابش.پلیسی که به خاطر احترام گذاشتن به عقیده مذهبی دیگران اول فرشهای مسجد رو جمع میکنه تا به عقاید اونها بی احترامی نشه و لا غیر....حالا خودتون حساب کنید باقی ماجرا را.

خلاصه این که آمدیم نوشتیم و حالا خدا داند که دوباره کی برمی گردیم.برای همه شما خوبان شادی و سلامتی و تندرستی آرزومندم.در پناه حق

اتفاقات ساده....تجربه های جدید

$
0
0

همه چیز عوض شده.حتی خوانندگانم.دیگه اکثرا خیلی ها رو نمیشناسم.البته همه دوستان جدید مثل قدیمی ها نسبت به من لطف دارند اما یک کم احساس غریبی میکنم.نمیدونم دلم بهونه گیر شده یا واقعا همه چیز این گونه به سرعت در حال تغییره.از یک آدم محکم و به نسبت قوی تبدیل شدم به یک شیشه حساس که با تلنگری میشکنه.نمی گم این ربطی به وضعیت تاهلم نداره اما همه چیز یک جورایی برام یک حس دیگه داره.زندگی کردن تو یک کشور با همدم و همراه یک چیزه تنها یک چیز دیگه است.این جا همه جا خانومها در اولویت هستند اما خوب در نهایت اگه بخوای تنها زندگی کنی خودت باید بار همه مسئولیتها رو هم به دوش بکشی.از پرداخت تمام قبوض گرفته تا سر و کله زدن با هر ارگان دولتی.البته اگه بخوای میتونی تو خونه بشینی و لم بدی رو مبل راحتیت و از دولت کمک هزینه بگیری.خیلی از ادمهایی که این جا هستند که البته ایرانی ها جزو اکثریت این گروه هستند همه از کمک دولت بهره مند میشند.از پول و خونه دولتی و ....اما من دوست ندارم.نه این که بگم واسه ادا و اصوله نه به خدا اما ترجیح میدم خودم کار کنم.چون از این طریق هم سابقه کار میسازم و هم خودم در ارتباط با مردم روحیه ام رو حفظ میکنم.البه اهل دوست و رفیق و بیرون رفتن کلا نیستم اما خوب واسه اونایی که اهل تفریج هستند مکانی بهتر از کانادا نمیشناسم.واسه هر روز اگه بخوای یک برنامه متفاوت واسه تفریح داشته باشی میتونی تو 365 روز سال 365 وضعیت متفاوت رو تجربه کنی.چندی پیش یک سفر چند روزه به اطراف داشتم.مهمون دوستم بود.اونی که از بچگی با هم بزرگ شدیم و به لطف خدا تونستم بعد از سالها این جا پیداش کنم.البته سفر من تو خود همین شهرم بود.چون خونه دوست من اطراف این جاست یعنی حومه است و این حومه نزدیک دوساعت کامل رانندگی است در حالت طبیعی و بدون ترافیک بنابراین نه میتونم بگم مسافرت حساب میشه نه گردش اما در نهایت برای منی که تو حدود این سه سال بیشتر از 99 درصد وقتم رو به غیر از زمان کار تو خونه سپری میکنم واقعا عالی بود.جاهایی رو دیدم که باورم نمیشد با من فقط یک زمان کوتاه فاصله دارند.کلی مرکزهای خرید و جاهای تفریحی و کلی تفریحات دیگه.

از این جمله من فقط یک بار همون اوائل با همسر سابقم رفته بودم کازینو برای اولین بار تو عمرم.از اونجایی که تو همه فیلمها دیده بودم همه خیلی شیک و با کلاس میرن کازینو خوب ما هم کلی تیپ زده بودیم و کلی کلاس گذاشته بودیم اما به محض ورود به کازینو اولین چیزی که توجه من رو جلب کرد یا بهتره بگم اولین چیزی که توجه همه رو به ما جلب کرد همین لباس پوشیدنمون بود.همه در نهایت سادگی.با یک جین و یک تی شرت ساده اومده بودند واسه بازی.چی؟اصلا باورم نمیشد.به محض این که ما وارد شدیم همه فکر کردند ما مولتی میلیونری چیزی هستیم.چنان ما را تشویق میکردند که سر میزشون بازی کنیم که بیا و ببین.اما خوب ما چون کلا اهل قمار و بازی اینا نبودیم نمی شد ریسک کنیم .فقط چند دور سر یک میز که حقیقتش نه اسمش رو بلدم نه حتی اسم بازی رو وایستادیم و 50 دلار گذاشتیم یعنی بنده اما در نهایت فقط 5 دلار بردم.یعنی نزدیک 100 دلار بردم و هی بازی کردم و باختم و در نهایت آخرین 5 دلاری که بردم دیگه بیخیال شدم.یعنی خیلی زور داشت کلا بازنده بیای بیرون.واسه همین تجربه خوبی بدست آوردم که اگه دفعه اول بردی توهم برت نداره دوباره بازی کنی.بگو خدا را شکر و بیا بیرون....این دفعه به دعوت دوستم رفتیم یک کازینوی محلی که سر کوچه اونا بود.اتفاقا تازه باز شده بود و خیلی هم شلوغ بود.اما بر خلاف اولین جا که من دیدم ( اون توی یک هتل 5 ستاره بود ) میزهای بازی بودند اما کامپیوتر اون میزها رو اداره میکرد و من که بازی نکردم اما دوستم با 5 دلار شروع کرد و 100 دلار برد.مثل همین بازیهای کامپیوتری که ما تو بولینگ عبدو تهران داشتیم یا پرومای مشهد تو شهربازی و....اما هرچی اصرار کردم بسه دیگه بازی نکن گوش نکرد و همه رو تا قرون آخرش باخت....

یک جای دیگه که خیلی دیدنش برام جالب بود بار بود.تو همه زندگیم بار نرفته بودم.به گفته پدر فرزندم بار جای ادمهای خیلی بد بود.اما من واقعا دلم میخواست به عنوان یک ادم بزرگ برم بار ببینم چه شکلی آخه؟

هر چی بگن بده آدم تا خودش تجربه نکنه نمیفهمه و اصلا بیشتر حرص میزنه انجام بده اون کار رو خلاصه ما انجامش دادیم.البته رفتیم دان تاون و چون وضیعت مالی دوستم خیلی خوبه و جزو مرفهینننننننننننننننننننن بی درد جامعه حساب میشه و کلا یک جاهایی رو بلده که من نوعی تا هفتصد و شصت و سال دیگه هم پیدا نمیکنم و عقلم بهشون نمیرسه از این رو یکی از بهترین بارها رو انتخاب کرد.البته ما خیلی ساده لباس پوشیده بودیم و از اونجایی که هیچ کدوم هم اهل نوشیدنی الکلی نبودیم من همش میترسیدم بریم تو مسخرمون کنند.اما دوستم فقط میخندید و میگفت من هیچی نمیگم تا لذت اولین تجربت از بین نره.رفتیم تو اما.....اصلا شبیه فیلمها نبود.اصلا......

بعضی ها خیلی ساده دور یک پیشخوان که البته به صورت مدور خیلی بزرگ بود نشسته بودند و چیزی مینوشیدند و چند تا بار من و بار ومن بهشون کمک میکردند بقیه همه خانواده دور میز عذا میخوردند و میخندیدند و................

خلاصه ما هم غذاهای مختلف سفارش دادیم با آب پرتقال و سون آپ که من عاشقشم و اصلا هم نه کسی مسخرمون کرد نه حتی یک نفر نگاهمون کرد و نه اصلا و ابدا آدم مست دیدیم که بخواد مزاحممون بشه...فقط قیمت غذاها و صورت حساب باعت شد تا دو روز من نتونم دیگه هیچ چیزی بخورم.البته من مهمون بودم اما فقط برای یک شام دو نفره با دسر و  فقط پیش غذا و البته آب پرتغال و سون آپ صورت حساب ما بالای 200 دلار شد.تا دو روز خودم رو لعن میکردم آخه دیوونه چرا یک همچین خرجی رو دست این دختره گذاشتی؟به خدا طوری شوک شده بودم انگار از جیب خودم پول داده بودم.البته خداییش اگه میدونستم این همه هزینش میشه نه تنها نمیرفتم که اگه دوستم هم اصرار میکرد اونم دعوا میکردم.اما خوب به هر حال ارزش یک بار دیدن و امتحان کردنش رو داشت تازه از همه مهمتر فهمیدم همه این فیلمها دروغه و من که دو تا از چیزهایی رو که دلم میخواست امتحان کنم رو کردم اما هیچ کدم حتی شبیه فیلمها هم نبود.حالا شاید تو لاس وگاس و .....غیره فرق بکنه اما این جا که خیلی ساده و معمولی بوده هم کازینو و هم بار.فقط بهترین قسمت بار دستشویش بود :)

از اونجایی که من کلا خیلی ارادت دارم که هرجایی میرم یک حالی از دستشویی اون جا بپرسم دستشویی اون بار زیباترین و جالترین دستشویی بود که تو عمرم دیدم.بچه هایی که تو شهر من هستند و میشناسیم هم رو برام پیام بزارن ادرس بدم برن ببین هم واقعا غذاهاش عالی بود و هم دستشویی اش چرا که نه؟به یک بار دیدنش میارزه.

این روزهای سخت و غم انگیز بگذرد....

$
0
0

یک مدته همه چیزها قاطی پاتی شده.اعصابم خیلی بهم ریخته.از کارم استعفا دادم .دیگه خیلی سنگین شده بود کار برام و من هم خیلی ضعیف شدم.مثل سابق بنیه ندارم.از طرفی تیم مدیریت افتاده دست یک مشت ادم..... که بهتره راجع بهش حرف نرنم و البته از همکارای ایرانی که دیگه نگو.دنبال یک کار دیگه باید بگردم.البته فکر کنم خیلی زود بتونم یک کار بهتر پیدا کنم.البته اگه خدا بخواد انشالله  و حتما سعی میکنم تو جایی کار گیر بیارم که ایرانی  ها توی اون کار نباشند. هر چی کمتر با این قشر شریف در تماس باشی بیشتر خدا را شکر میکنی.اونایی هم ک قبول ندارند انشالله وقتی قدم رنجه فرمودند کانادا یا هر کجای دیگه و صابون بعضی البته نه همه هموطنان گرام به جامشون خورد از من یاد خواهند کرد.

بماند الان حدود سه ماه درگیر یک سری مدرک هستم.سه ماه پیش از کانادا ریونیو برام نامه اومد اونم دوتا به این مضمون که مبلغ حدود 9000 دلار به دولت کانادا بدهکار هستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی چی ؟ سریع بهشون زنگ زدم و اونا هم گفتند ما برای شما در ماه آگوست یک فرم به نام کوزشنری فرم  questionnaire form فرستادیم و شما جواب ندادید و حالا باید ثابت کنید از روزی که وارد کانادا شدید از اینجا خارج نشدید.حالا بیا و درستش کن.خلاصه با بدبختی افتادم دنبال مدرک جور کردن.البته اونا خودشون تو لیست از شما میخواهند که چه مدارکی را آماده بکنید اما خوب برای منی که جای اقامتم رو عوض کردم و دست تنها هم هستم خیلی جور کردن مدرک از شهر قبلی سخت بود.شما در نهایتباید از تمامی صاحبخونه هاتون نامه بگیرید با درج تاریخ دقیق اقامت در مکان اونها و از مدرسه بچه ها که در اون باید اسم والدین و ادرس خونه ضمیمه باشه.البته این رو یادآوری میکنم چون چایلد تکست بنفیت پسرم به اسم من می اومد در این جا همه مدارک از من خواسته شد و اصلا مهم نبود که اون پول رو من استفاده نکردم به تنهایی اما چون شماره حساب من و قیم بچه من معرفی شدم پس قاعدتا من باید جوابگو می بودم.

بر خلاف تصورم تهیه نامه از شهر قبلی به مراتب راحتت تر بود و مدرسه پسرم بدون هیچ هزینه ای کار من رو راه انداخت اما مدرسه اینجا دوبار از من پول گرفت تا فقط یک نامه ساده به من بده.دفعه اول که نامه رو گرفتم نام کوچک من اشتباه تایپی داشت که برای تصحیح اون دوباره باز هم من رو شارز کردند و اصلا مهم نبود که خودشون اون اشتباه رو کردند.پس دوستان تازه وارد عزیز یا اونایی که بزودی مقیم کانادا خواهید شد مهم نیست 20 روز کانادا زندگی میکنید یا 68 سال. هر چند سال یک بار کانادا تمام اطلاعات شما رو از بدو ورودتون به خاک کانادا خواهد خواست. پس تمامی آدرس ها ..پستال کدها...شماره تلفن منیجرها....مدارس با انظمام سال و تاریخ رو در یک جا یاد داشت کنید و حتی کپی بگیرید. شاید اینا در بدو ورود براتون مسخره به نظر بیاد اما وقتی مثل من مجبور شدید کلی پول بدید و.....اون موقع میفهمید همه چیز رو باید نگه دارید.تمام پاکتهای کرم رنگ دولتی و هر چیزی که از دولت به شما ارسال میشه.به مرور زمان خودتون به اهمیتش پی خواهید برید.

مورد دیگه چند وقت پیش از یک ارگان دولتی با من تماس گرفتند و گفتند که من مبلغی رو به دولت بدهکارم............این با قضیه بالا فرق میکنه.مبلغ به درشتی بالا نبود اما برای من شوک کننده بود خلاصه طبق شکایت و پلیس و غیره کاشف به عمل اومد کسی از اطلاعات شخصی من با استفاده از سوشال اینشورنس نامبرم اخاذی کرده که خدا رو شکر ختم به خیر شد.

یک مورد خاص دیگه این جا وقتی موبایلی رو ازیک کمپانی خریداری میکنید با همون گوشی خودتون 611 * رو که بگیرید میتونید قبض موبایل رو آنلاین پرداخت کنید. چهار ماه پیش من زنگ زدم ببینم بدهی دارم یا نه؟ اپراتور هم مبلغ 65 دلار رو اعلام کرد که این هزینه ماهیانه موبایل منه. من همون جا اون پول رو پرداخت کردم و بعد از چند ثانیه دوباره زنگ زدم ببینم بدهی من صفر شد یا نه... دیدم میگه شما مبلغ 130 دلار به ما بدهکارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اولین کاری که کردم رفتم بانک و پرینت 6 ماه گذشته موبایلم رو یعنی پرداختی موبایل رو گرفتم.تازه متوجه شدم در چند تاریخ خاص اونها من رو دوبار دو بار شارز کرده بودند. اونقدر جوش آورده بودم که نگو. سریع زنگ زدم به کاستومر سرویس البته با مدرک و بعد گفتم مگر من باید چند بار پول یک سل فون معمولی رو بدم و چرا شما در دو تاریخ دو بار من رو شارز کردید؟بعد اصلا انگار طرف منتظر باشه کلی عذر خواهی کرد و گفت ببخشید سیستم اشتباه کرده و شما را 4 بار شارز کرده.یعنی من خودم دوبار پرداخت کرده بودم و سیستم هم اتومات دوبار برداشت کرده بود...خلاصه با کلی عذر خواهی از من اجازه دسترسی سیستم به حسابم را مسدود کردم و از این به بعد فقط شخصا خودم باید پرداخت کنم و سیستم اونها نمیتونه از حساب من پول برداشت کنه.از اون روزتا حالا پول موبایل ندادم اما خوب اونها 4 ماه اضافه من رو شارز کرده بودند.

توجه به یک سری نکات ریز خیلی مهمه.فکر نکنید این جا کاناداست. اینا اشتباه نمیکنند. نه اینا هم آدمند و جایز الخطا. حالا اگر زرنگ بودی و فهمیدی که فبها و گرنه که کلا رفته سرتون.

دوستان عزیزی که برای من ایمیل میزنید هر اطلاعاتی که از من میخواهید در آرشیو و بایگانی من وجود داره. لطفا یک کم به خودتون زحمت بدید آرشیو رو نگاه کنید. در مورد سوالهای پزشکی و تخصصی مهاجرت هم من هیچ چیزی نمیدونم.من نه وکیلم نه پزشک .یک مهاجر ساده که اطلاعاتم در مورد کیسهای مشابه خودمون هست نه بیشتر .از من گله نکنید که چرا جواب نمیدم. مدتهاس به خاطر بیماری تو بیمارستان بستری بودم و هر از گاهی شبها باید اونجا بستری بشم.

کلیه هام عفونت گرفتند و عفونت منتقل شده تو خونم. البته میگن دلیلش استرس بالاست. ولی به هر حال به اندازه کافی خودم گرفتاری و بدو بدو دارم. نمیگم اگه کاری از دستم برمیاد انجام نمیدم نه اصلا.

من همیشه در حد توانم پاسخگوی شما هستم اما توانم خیلی بالا نیست. از تک تک اون عده از دوستانی که برام میرن زیارت و دعاگوی من هستند سپاسگزارم.مطمئن باشید من هم متقابلا دعا گوی تمامی خوانندگان خاموش و فعال وبلاگم هستم. راستی این یک آدرس لینکه که شما از هر کجای این کره خاکی می توانید حرم امام رضا رو آنلاین مشاهده کنید و در تمامی ساعات شبانه روز از هر کجا خودتون رو در حرم امام رضا تصور کنید.

http://razavitv.aqr.ir/index/

تو این سایت شما میتوانید درخواست زیارت غیابی هم بکنید و یا دل نوشته بنویسید و با امام رضا حرف بزنید.

این سایت تنها همدم تنهایی من تو روزهای سخت زندگی منه.برای همتون از صمیم قلب چه آشنا چه رهگذر چه قدیمی چه جدید بهترینهای دنیا رو آرزو میکنم.التماس دعا و در پناه حق

پدیده تغییر نام در خارج از کشور

$
0
0

سلام شیما جان خوبی؟

- سلام .من خوبم تو خوبی؟

اره بابا.اگه گفتی چی شده؟

- چی شده؟

امروز زهره خانوم رو دیدم.همون دختر عمه شهین اینا رو که انگلیس زندگی میکنه.بگو خوب.

- خوب.

دیدم دارم با تلفن حرف میزنه میگه :  Hi, I'm Zoei.یعنی داشت میگفت به طرف اسمم من زویی است.واقعا که طرف تا دو روزه رفته اون ور اسمش رو عوض کرده.خواهر خدا خرش رو شناخت شاخش نداد.اینا اگه ننه باباشون رو ندیده بودند ادعای پادشاهی میکردند.....

نه خداییش این مکالمه تا حالا برای چند تای شما اتفاق افتاده.

برای خیلی ار ماها تا وقتی خارج از ایران زندگی نکردیم (نه مسافرت) خیلی مسخره به نظر میاد وقتی میبینیم یا میشنویم یکی اسمش رو عوض کرده.چرا ؟ واقعا تا به حال به این موضوع فکر کردید؟

من امروز بر آنم که فلسفه تغییر نام و دلایل پشت پرده این عمل را برای شما به رغم تجربه و دیدگاههای خودم به رشته تحریر درآورم.

برای کسانی که در ایران زندگی میکنند و تجربه زندگی در خارج از کشور را ندارند این امر یعنی این که خیلی ها تا پاشون به خارج از کشور میرسه زود اسمشون رو عوض میکنند خیلی مسخرست و این کار رو یک جور غربزدگی میدونند اما واقعیت چیز دیگه است.

من از خودم شروع میکنم تا برسه به بقیه.چرا اسمم رٍینا است ( البته نه رینا ).دلیل این که من اسم رو برای خودم انتخاب کردم برمیگرده به موقعی که دختر جوانی بودم و پسر عموی من از آمریکا اومده بود ایران.چون تلفظ اسم اصلی من خیلی برای یک بچه ده ساله سخت بود اون من رو رٍینا صدا میکرد و میگفت این اسم یکی از مشهورترین بازیکنای فوتبال است یعنی کلودیا رٍیناست.معنی رٍینا در اسپنیش میشه کوئین یا همون ملکه.به علاوه زمانی که من برای زندگی رفتم روسیه خواه ناخواه مجبور شدم از این اسم استفاده کنم و بعد از اون همه جا در خارج از مملکت خودم نامم شد رینا.چرا که روسها ح ندارند و ح را خ تلفظ میکنند که این به خودی خود مسخره است و باعث میشه کلی خودتون به اسم خودتون بخندید اما قضیه در کشورهای انگلیسی زبون کمی بغرنج تر میشه.چرا که سوای تلفظ معنی اسم هم عوض میشه. حالا که مشتاقید بدونید کدوم اسامی حتما نیاز به عوض شدن دارند یا حدالامکان بهتره از مخفف یا نام دیگه ای استفاده کنیم من چند نمونه رو برای شما مثل میزنیم.چند نمونه بسیار بارز رو.

اولین اسمی که این جا بلافاصله عوض میشه نام علی است.آره همون علی خودمون .با این که علی اسم بسیار زیبایی است اما در انگلیسی معنی علی میشه کوچه.البته قابل تذکره که بگیم حروف نوشتاری علی در فارسی میشه Ali اما در کوچه میشه : Alley.اما بحث این جاست که شما نه وقتش رو دارید و نه اصلا کسی علاقه منده شما اسمتون رو براش هجی کنید و معنیش رو توضیح بدید از این رو تا جایی که من دیدم هرگز آقایی که نامش علی هست از این اسم استفاده نمیکنه و اون رو آلکس تغییر میده.یا عسل.تلفظ عسل در انگلیسی مانند ازهل  ass hole است که خوب معنی بسیار بدی داره و خیلی ها رو دیدم که نامشون رو از عسل تغییر دادند و یا حتی همون زهره که زویی تلفظ میشه یا زهرا که میگن زارا یا فاطمه که فاطیما میشه.یا مثلا شکوه که ترجیح میدهند گلوری گفته بشه که معادل معنی فارسی شکوه هست و یا محمد که معمولا مو تلفظ میشه و......خلاصه داستان از این قراره.

وقتی میای جایی زندگی کنی که قراره اونجا بشه خونه تو و باقی عمرت رو اونجا زندگی کنی دیگه به این فکر نمیکنی وقتی که برگشتم ایران دیگران راجع به اسم من چی فکر میکنند.مهم نیست و نباید هم باشه و البته امیدوارم همه بتونند درک کنند چرا یک نفر در یک کشور دیگه اسمش رو عوض میکنه.البته این پدیده مختص به ما ایرانی ها نیست.بسیاری از چینها و کره ای ها و عربها و.....خیلی های دیگه اسمشون رو عوض میکنند.البته منظورم این نیست که قانونی نامشون رو عوض میکنند بلکه برای خودشون یک نیک نیم انتخاب میکنند.

البته پدیده تغییر نام در این جا یک امر بسیار بدیهی محسوب میشه و برای تغییر قانونی اون هم خیلی راحت میشه اقدام کرد.یعنی این وری ها عقیده دارند وقتی از نام اصلیت که Given Name تو محسوب میشه و والدین به موقع تولد روی بچه میزارن راضی نیستی حالا به هر علتی اجازه تغییر اون رو داری.انجام این کار خیلی هم راحتته.شما میتوانید تو اینترنت سرچ کنید http://www.service.....gov.....ca/ به جای نقطه چین میتوانید اسم استان خودتون رو تایپ کنید.هزینه این کار هم مبلغ 150 دلار هست.البته شما حتی قادرید اسم فامیل خود را هم عوض کنید.برای خود من از اونجایی که فامیلی من رو باید با یک تریلی حمل کرد انجام این کار از جمله واجبات بود.چرا که حتی موقع گرفتن سین کارت در بدو ورود هم فامیل من در کادر پرسشی نیمه جا شد و من عملا یک فامیل نیمه داشتم:)))

اما خوب از اونجا که خدا رو شکر انجام هر کار از طریق قانونی بسیار راحته بنابراین چرا که نه.

تنها موردی که می مونه وقتی نام یا نام و فامیل خودتون رو عوض میکنید یک جاهایی رو خودتون باید زنگ بزنید و این رو اطلاع بدید و یک جاهایی رو خود دولت اتومات براتون درست میکنه.فقط می مونه برای اونایی که میخوان به ایران یا وطنشون سفر کنند همیشه باید برگه تغییر نام رو همراه داشته باشند تا موقع خروج به دردسر برخورد نکنند.حالا آیا اسم شما در لیست اسامی خنده دار در این جا قرار میگیره یا نه خودتون میدونید.من خواستم شخصا سهم کوچکی در فرهنگ سازی پدیده تغییر نام در خارج از کشور داشته باشم چرا که خود من تا زندگی نکرده بودم شاید طبعا برام مسخره بود چرا فلانی تا پاش رسید به خارج زود اسمش رو عوض کرد؟؟؟

رو اسمتون و معنیش فکر کنید مخصوصا شما عزیزی که قصد خروج از کشور و زندگی در یک جای دیگه رو دارید.این به این معنی نیست که همه باید نامشون رو تغییر بدند نه.این کاملا یک انتخاب شخصی است پس انتخاب با شما...براتون موفقیت آرزو میکنم با هر اسمی و در هر کجا.

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند....

$
0
0

یادم میاد یک پستی نوشته بودم به نام چه بکنیم چه نکنیم تا.... مال حدود سه سال پیش.امروز دوستی برام کامنت گذاشته بود و خودم رفتم مطالب اون پست رو یک بار دیگه مرور کردم.اصلا باورم نمیشه.چقدر بین دو استان مختلف در کانادا تفاوت هست.یادمه سر همون پست دوست نازنینم خانوم رز از ونکوور برام کامنت گذاشته بود و متذکر شده بود که از این خبرا تو شهرهای بزرگ نیست.البته حق با رز عزیز بود اما این رو وقتی فهمیدم که اومدم این جا.این جا بر خلاف فردریکتون همه یک جور دیگه ای زندگی میکنند.البته نمیتونم تفاوت هاشون رو قیاس کنم چون واقعا قابل قیاس نیستند.

فقط همین قدر بگم مقایسه بین اون استان و این استان غیر ممکنه.اونجا تو هوای سرد و برفی مردم کمتر لباس میپوشند اما این جا به رغم هوای عالیش مردم تا خرخره خودشون رو میپوشونند.اونجا خانومها خیلی ساده و بی آرایش هستند اما این جا اکثریت غرق در آرایش و بزک دوزک هستند.

اونجا مردم در نهایت سادگی هستند اما اینجا مردم پرستیز بالاتری دارند.اونجا استعمال عطر از گناهان کبیره بود مخصوصا در محافل عمومی اما اینجا واااااااااااااااااااااااااو.

خلاصه برام جالب بود تو این  مدت طوری تو زندگی این جا غرق شدم و گرفتار که یادم رفته بود تو گذشته نه خیلی دور زندگی دیگری رو هم تجربه کردم.

بماند تفاوتها و تناقضها .همه جا خوبه تا خلافش ثابت بشه.از خودم بگم.همچنان بیکار و علاف.در حال تفکر و تحقیق.دارم شهر محلل سکونتم رو عوض میکنم.یک انتقال دیگه واقعا دیوونه کننده است اما با شرایط خاص من چاره ای نیست.

به قول انگلیسی زبونها  mature مچورتر شدم یعنی بلوغ بیشتری پیدا کردم.دور شدن از پسرم بدترین قسمت ماجراست اما احتمال این که بیاد با من زندگی کنه خیلی زیاده.هر چند اگر بودن با پدر رو ترجیح بده تعطیلاتش رو میتونه با من باشه یا بالعکس.

مرده شور این زندگی رو ببره.یک وقتایی فکر میکنم اصلا چرا آدم باید ازدواج کنه یا چرا باید بچه دار بشه.هیچ چیزی تو دنیا رنج آورتر از جدایی از بچه نیست.هرچند هم بچت بزرگ باشه اما روحت عشقت قلبت و همه چیزت بچته.البته این حس عاشقونه تو ایرونی ها به نظر من پرر رنگتره اما ای کاش چیزی به اسم جدایی از فرزند وجود نداشت.

میخواستم بیشتر بنویسم اما کلا ذوقم کور شد.الباقی بماند برای بعد....

 درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
 معنی کور شدن را گره ها می فهمند

 وه چه سخت است که بالا بروی ، ساده بیایی پایین
 قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

 یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن 
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

  شعر از آقای کاظم بهمنی

ماهی قرمز

$
0
0

من ایرانی ام.فرقی نمیکنه چند ساله این ورم یا اون ور.از وقتی چشم باز کردم ماهی قرمز تو سفره هفت سین مهمون ما بوده.خدا بیامرز مامانم هر سال به تعداد اعضای خانواده ماهی میخرید. بعد از تموم شدن 13 بدر هم ماهی ها رو میبردیم کوهسنگی تو استخر اونجا رها میکردیم.حالا بعضی سالها یک چندتایی ماهی زودتر میمردند و یک چندتایی هم زنده میموندند. حتی یادمه برادرم  یک ماهی رو 7 سال نگه داشت و البته بعدش مرد.القصه مقصود من اینه قدیما نه این مسخره بازی ها بود که یکی بیاد از روی هر منظوری یک چیزی رو منتشر کنه و بعد دیگرون هم برای نشون دادن کلاس و تربیت بالای اجتماعی بدون فکر حرفهای اون رو قبول کنند و بشن جزو ادم خوبها و هر کی مخالف باشه بره تو گروه ادم بدها و آدمها با دلیل و بی دلیل برای یک جیز کوچک جلو هم صف بکشند و دو دسته بشن و....
ول کنید این اداها رو.دوست عزیز چه شما ماهی قرمز بخری یا نخری هیچ کمکی به اونا یا خودت نمیکنی.اونی که باید اون ماهی زنده رو خلق کنه به وقتش خلق میکنه و هر وقتم که عمرش تموم شه دار فانی رو وداع میگه. واقعا فکر میکنی اگه ماهی قرمز نخری وارد کننده اش یا تولید کننده اش ورشکست میشه ؟ یا نه شاید هم واقعا میخوای بشی جزو انجمن حمایت از حیوانات که البته این یکی خیلی بو داره و اول باید برادریت رو به کل جماعت برادران و خوهران گاو و گوسفند ثابت بکنی که دیگه ازشون شیشلیک و ماهیچه نمیخوای و اه اه اه و پیف پیف بو میده و بعد بری تو صف منتقدین خرید ماهی قرمز و البته موضوع به این جا هم ختم نمیشه چون حق خوردن سی فود یا همون غذاهای دریایی رو هم نداری چون بین ماهی قرمز سفره هفت سین با ماهی شب عید و قورمه سبزی با قلم و خوراک ماهیچه هیچ فرقی نیست.
برادر من خواهر گلم : تنها چیزی که برای نسل آینده ما باقی میمونه یک سفره خالیه که مطمئنا تا چند سال دیگه باقی اعضای ثابتش رو هم از تو سفره حذف میکنند و برای بچه هامون فقط یاد و خاطره سفره هفت سین باقی میمونه.من ایرانیم و ایرانی باقی میمونم.نه اجازه میدم کسی سنتهام رو از من بگیره و نه دنباله رو روش ن ف ک ران........امروزی هستم.پس امسال هم طبق روال و سنت همیشگی ماهی قرمز خواهم خرید.....

ری......چهاردهم اسفند 92

خیلی خصوصی

بهترینهای جهان از آن تو ای هموطن

$
0
0
سلام به روی ماهتون.دارید آماده میشید برای عید.....
خونه تکونیهاتون تموم شد؟شیشه ها رو پاک کردید؟قالی هاتون رو دادید قالی شویی؟آره دیگه زندگی مدرن شده.خیلی ساله که دیگه هیچ کس تو حیاط یا پشت بوم خونش قالی نمیشوره.
همه با کلاس شدن اما در عوض حوصله و اعصابشون رو دادند اجاره...
غیر اینه ؟ خدا شاهده همینطوره .همه صبح تا شب میدونند برای یک لقمه نون حلال اما هیچ وقت نشنیدم کسی بدو بدو کنه برای کسب دل خوش...همه میدوند تا دویده باشند اما نشنیدم کسی دویده باشه که برسه...

متاسفانه ما پاک کردن عادتمان شده چرا که اول خونه هامون رو پاک کردیم بعد اشگهامون رو بعد هم همدیگر رو....غیر اینه؟

والا اون سالهای آخری که من  ایران بودم دیگه مد شده بود همه ایام عید رو میرفتند مسافرت یا اگه دختر عمه خواهر شوهر دخترشون فوت میکرد میگفتند ما عید نداریم یا محرم رو بهونه میکردند یا فاطمیه رو یا.....

حالا که شنیدم بدتر هم شده هر کس واسه خودش تنهایی عید میگیره اما این جا:

همچنان بازار فخر فروشی به راه است.از دو هفته قبل ماهی قرمز و سبزه و سنبل دم در فروشگاه های ایرانی خودنمایی میکنه.

همه آجیل های عیدشون رو خریدند و آماده هستند تا لحظه آخر ماهی سفیدشون رو هم بخرند و خدای ناکرده رسمی نمونه که از انجامش غافل بشن.این جا همچنان بازار دل شکستن و فخر فروختن داغه.

تو آرایشگاههای ایرانی همچنان خانومهای ایرانی در حال رنگ و مش و هایلایت موهاشون هستند البته طفلک آقایون به همون سنت قدیم دنبال پول درآوردن و بی اهمیت به خود.

خلاصه عزیز فرق نمیکنه ایران باشی یا با ایرانی ها تو کره مریخ باشی همچنان عید در  راه است و ما در انتظار.

در انتظار کی و چی نمیدونم اما در انتظاریم دیگه...شاید یک دل خوش شاید یک مسافرت شاید....شاید یک معجزهبرای همتون یک سال خوب همراه با آرامش و دل خوش و از همه مهمتر تندستی آرزو میکنم.

بهترینهای جهان از آن تو ای هموطن که در این دنیا سر آخر نه تو مانی و نه من

وبه قول شاعر دوست داشتنی ما فریدون مشیری:

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ...

تولد 16 سالگی دردانه من

$
0
0

آرام جانم عشق من پسرم :
تنها فرزندم تویی تمام عشقم؛داراییم و هستیم.گاهی اوقات تلخ میشوم و گاهی گزنده اما گاهی صدای خنده مان گوش فلک را پر میکند.گاهی با تو قدم میزنم زیر سیل باران و گاهی هم قدمت در هر کجا که تو بخواهی.تنها رفیق روزهای سخت و خوشت ؛ هم بازیت و هم نفست من هستم.نه این که نقش پر رنگ و پر مهر پدرت را کم رنگ کنم...نه او جای خاص خودش را در زندگی تو دارد حتی شاید پر رنگتر از من اما من و تو نه تنها شبیه مادر و پسرها نیستیم که گاه شبیه خواهر و برادری هستیم که با هم آتش می سوزانند و با هم شیطنت میکنند.گاهی با تو میخندم و گاهی تا صبح برایت اشک میریزم.گاهی سرزنشت میکنم و گاه تا سر حد جنون تو را میستایم.چه کنم تنها امید من در این دنیا تو هستی.مرد کوچک من که عرض شانه هایت این روزها بیشتر از عرض شانه های من است و من در سایه قدت هر روز آب میشوم.
بر تو سخت میگیرم اما نه همیشه چون خودت میدانی من مخالف سخت گیری و خط و نشان کشیدن برای تو هستم :))) البته گاهی پوستت رو هم میکنم اما هر چه میکنم و هرچه میخوام برای تو همه فقط به خاطر این است که نگران تو وآینده تو هستم.هرگز نخواسته ام تو را به زور به کارهایی وادارم یا آینده ای برای تو بسازم که نهایت آمال خودم بوده ( آمال یعنی آرزو پسرم چون میدانم معنی این کلمه های فارسی را نمیفهمی ).
تو و فقط تو برای من مهمی.بر خلاف سایر مادرها آرزو ندارم تو پزشک یا مهندس یا.... شوی .تنها آرزوی من برای تو خوشحالی توست.مهم نیست بازیکن یک تیم معروف باشی یا یک آرشیتکت صاحب نام.برای من تنها سلامتی و شادی و البته درستکار بودن و با وجدان و با اخلاق بودن است که ملاک به حساب می آید...
بالهایت را باز کن پرنده کوچک من...از همین جا تا دوردست ترین نقطه زمین در کنارت بال میزنم و برایت مسیر میگشایم اما در طول مسیر خودت باید راهت را پیدا کنی خودت باید موانع سر راهت را کنار بزنی.مهم نیست چقدر خام و بی تجربه هستی مهم نیست گاهی ممکن است دستهایت یا حتی پاها یا افکارت گل آلود و یا حتی آزرده شود مهم این است که میخواهم خودت درسهایت را پاس کنی.من همیشه در کنارت هستم و تا تو نخواهی در تصمیمات و خواسته هایت دخالت نخواهم کرد.دوستت دارم آن چنان عاشقانه که تنها حس مرا تمام مادرهای عالم میفهمند.
پرواز کن عشق من ؛ من دنباله کاغذ باد تو میشوم تا آخرین نقطه افق.فقط به یاد داشته باش عاشق تو هستم بدون هیچ قید و شرطی نه فقط تا لحظه ای که پلکهایم را بر این دنیا ببندم حتی روح من تا زمانی که تو نفس بکشی دیوانه وار مراقب تو خواهد بود.
کودکم آسوده باش که لیلی تو بیدار است...


آغازی نو تحولی شگرف _ سفر و معنی All Inclusive

$
0
0

سلام به همه دوستان خوب و مهربونم.انشالله امسال رو با خیر و شادی آغاز کرده باشید و در نهایت امسال یکی از بهترین سالهای عمرتون باشه.

برای من هم سال با خیر و شادی شروع شد چرا که با همسر و فرزندم دوباره زیر یک سقف زندگی میکنم و خدا رو شکر امسال رو با شادی آغاز کردم.

دلیل غیبت طولانیم اما یک چیز دیگه است.به لطف خدا و همسرم مدتی مسافرت بودم.یک مسافرت خیلی خوب.خیلی خوش گذشت اما دلیل این که امروز اومدماین جا دقیقا برای توضیح همین سفره.سفری که مخصوصا خیلی از شما دوستان مهاجر به کانادا به راحتی میتوانید انجام بدید اما طبق تحقیق من 99 درصد از وجودش کاملا بی اطلاع هستید.

توضیح می دهم خدمتتون:

میدونید که ما مهاجرا تا قبل از گرفتن پاسپورت کانادایی یا همون سیتیزن شیپی همچنان به ملیتی که داریم شناخته میشیم.اگه ایرانی هستیم ایرانی اگه روس هستیم روس ولاغیر تا....زمانی که با سوگند در روز سیتیزنی تبدیل بشیم به یک کانادایی.

بنابراین مسافرت به خیلی از نقاط دنیا برای ما مخصوصا با پاسپورت ایرانی بینهایت سخته و اصلا مهم نیست شما از کانادا اقدام میکنید یا جای دیگه.من اینجا دوستی دارم که عمری رو این جا زندگی کرده و از لحاظ طبقه اجتماعی واقعا جزو دسته مرفهین .... است و کمتر جایی در دنیاست که نرفته ندیده باشه.البته خدا رو شکر این دوست من بهترین دوست دوران کودکی من است که بعد از سالها ما هم رو این جا پیدا کردیم و من هر روز خدا رو سپاسگزارم برای یافتن این دوست عزیزم چرا که با وجود او دنیا برای من معنای دیگه ای پیدا کرده و البته از اون دسته دوستهای ..... نیست که طرف خودش رو میکشه تا باهات ارتباط خانوادگی پیدا کنه اما بعد یک مدت که خوب ازت استفاده هاشو کرد ول میکنه و حتی جواب سلامت رو نمیده ...جواب نون و نمک که بماند برای روز قیامت... دوستی های قدیمی قدر و قیمتی دارند که نگو و نپرس.

بگذریم درگیر و دار آشتی با مهندس جان بودیم که دوستم پیشنهاد داد بریم لاس وگاس برای یک ماه عسل توپ اما بعد از کلی بالا و پایین کردن دیدیم باید برای ویزا دو یا سه هفته جلوتر اقدام کنیم و نفری 100 دلار یا بیشتر هم پول بدیم و تازه تضمینی هم وجود نداره که آیا این ویزا رو به ما بدن یا نه.

بنا بر توصیه همین نازنین همین طور داشتیم تورهای مختلف رو برنداز میکردیم که یک دفعه دوستم گفت : چرا نمیرید مکزیک؟

چی ؟ مکزیک؟چرا مکزیک؟

حالا مفصلا برای شما شرح خواهم داد اما فکر نکنم بشه توی یک پست کاملا راجع به این سفر و امکاناتش توضیح داد.پس از این جا شروع میکنم که چرا مکزیک برای ما و حتی تمام دنیا میتونه بهترین سفر باشه .

مکزیک یکی از معدود کشورهایی است که شما برای سفر کردن به اون احتیاج به ویزا ندارید این مهمترین مسئله برای یک توریست است که نخواهد نه پول و نه وقتش برای ویزا هدر بشه. این خیلی مهمه شما حتی اگه ترکیه یا همون کشورهای نزدیک ایران هم بخواهید تشریف ببرید باید حتما یا ایران یا لب مرز براتون ویزا صادر بشه اما مکزیک یک کشور کاملا آزاده که به ویزا احتیاجی نداره و شما چه دارنده کارت پی آر باشید چه حتی Refugee باشید که معنی معادل این کلمه همون پناهنده میشه مطلقا نیازمند ویزا نیستید و فقط با پاسپورت خودتون + برگه Refugee یا کارت پی آر میتوانید وارد خاک مکزیک بشید.

نکته دوم که از اولی کم اهمیت تر نیست مخصوصا مخصوصا برای ما تازه مهاجرین که پول و خرج و دخل خیلی برامون حائز اهمیته این که :

........................ در مکزیک شما لازم نیست پولی برای غذا و تفریح و .....پرداخت کنید چرا؟ چون شما یک پکیج مسافرتی میخرید به نام All Inclusive یعنی یک بسته مسافرتی که شامل پرواز _ هتل _ رفت و آمد و هم چنین خورد و خوراک و نوشیدنی در حد معمول یا در حد مرگ :))))) الکلی و غیر الکلی در طول 24 ساعت شبانه روز در طول اقامت شماست .حالا میخواهید شما سه روزه تشریف ببرید مکزیک یا 15 روزه .هیچ فرقی نمیکنه.

حالا ما چقدر هزینه دادیم و کلا این سفر چقدر برای ما خرج برداشت و این که از کجا و چه جوری بهترین پکیج ها رو بخریم و ریزه کاری ها بماند برای قسمت بعد فقط همینقدر بگویم که ما اگر میخواستیم تا تورنتو یا مونترال هم برویم باید همین مبلغ را هزینه میکردیم فقط برای 4 روز که شامل پول بلیط هواپیما و پول هتل میشد اما ما برای 7 روز و 6 شب بهترین قیمت را پرداخت کردیم.در قسمت بعد من به ریز هزینه ها و جزئیات سفرم خواهم پرداخت.

این روزها به شدت درگیر درس و گیر و دادهای مربوط به آن هستم.جدیدا در یک دانشگاه ثبت نام کرده ام که تمام وقتم رو میگیره.امسال رو خوب شروع کردم انشالله تا آخرش سال پر ثمری باشه.نه تنها برای من و خانواده ام بل برای همه شما خوبان.موفق باشید و در پناه حق

واسه رفع خستگی  دو سه تا عکس که خودم گرفتم رو ضمیمه این پست میکنم:

توضیح : اینها نمای سه تا از استخرهای جلو هتل هست که در هتلی که ما رزو کرده بودیم بیش از 20 تا از اینها وجود داشت....قبول دارید که به خاطر بعضی از مسائل نمیتونم عکسهای دیگه ای از استخر بزارم اما در قسمتهای بعد نماهای دیگری رو از این سفر به نمایش خواهم گذاشت.بدرود چشمک


 

Viewing all 128 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>